جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فروکش

فروکش

فروکش
فروکش کردن، فروکش کردن مثلاً کنایه از فرود آمدن، پایین آمدن، به پایین کشیدن، عنان کشیدن و در جایی فرود آمدن، فروریختن چاه، قنات و مانند آن
فروکش
فرهنگ فارسی عمید

فروشک

فروشک
بَلغور، گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، فُروشِه، اَفشِه، بَرغول
فروشک
فرهنگ فارسی عمید

فرویش

فرویش
درنگ، تاخیر، غفلت، قصور و اهمال در کاری، برای مِثال گه از لب شربتی ندْهی، به کشتن همی نمی ارزم / چرا در کارهات آخر چنین فرویش می باشد؟ (امیرخسرو - ۲۲۶)، غافل، اهمال کننده
فرویش
فرهنگ فارسی عمید