معنی فروزش
- فروزش((فُ زِ))
- روشنایی، تابش
واژههای مرتبط با فروزش
فروزش
- فروزش
- تشویق
فروزش
- فروزش
- افروزش، افروختگی، روشنایی، تابش
فروزش
- فروزش
- فروز. روشنی:
ز قیصر بپرسید و پوزش گرفت
بر آن رومیان بر فروزش گرفت.
فردوسی.
چو از تاج دارا فروزش گرفت
همای اندر آن کار پوزش گرفت.
فردوسی
فروزش
- فروزش
- اشتعال، پرتو، نور
افروزش
- افروزش
- اشتعال
فروزا
- فروزا
- تابان، درخشان
فرویش
- فرویش
- تعطیل
فروزه
- فروزه
- تشعشع، اشعه، صفت
افروزش
- افروزش
- افروختگی روشنایی، اشتعال
