فرغیش فرغیش کهنه، فرسوده، برای مِثال نکنم یاد ز تاراج و نیندیشم زآنک / موکبم بود خر لنگ و لباسم فرغیش (امیرمعزی - ۳۷۸) فرهنگ فارسی عمید
فرویش فرویش درنگ، تاخیر، غفلت، قصور و اهمال در کاری، برای مِثال گه از لب شربتی ندْهی، به کشتن همی نمی ارزم / چرا در کارهات آخر چنین فرویش می باشد؟ (امیرخسرو - ۲۲۶)، غافل، اهمال کننده فرهنگ فارسی عمید
درغیش درغیش انبوه، بِسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، مُوَفَّر، جَزیل، اُوِرت، بِه غایَت، کَثیر، غَزیر، مَوفور، عَدیدِه، وافِر، بی اَندازِه، مُفرِط، مُعتَدٌ بِه، خِیلی، مُتَوافِر فرهنگ فارسی عمید
درغیش درغیش انبوه و بسیار. (برهان) (آنندراج). ظاهراً مصحف وغیش است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به وغیش شود، نوعی از زردآلو. (برهان) (آنندراج) لغت نامه دهخدا