جدول جو
جدول جو

معنی فرواستادن - جستجوی لغت در جدول جو

فرواستادن(دَ تَ / تِ دَ دَ)
ایستادن. پایداری کردن. ماندن:
هرکه اومعدن کریمی جست
به در کاخ او فرواستاد.
فرخی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراستدن
تصویر فراستدن
ستدن، گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
روانه کردن، راهی کردن، گسیل داشتن
خواندن
گفتن مثلاً صلوات فرستادن،
امکان حضور یا اشتغال کسی را در جایی فراهم کردن مثلاً به دانشگاه فرستاد،
با وسایل مخابراتی مطلبی را منتقل کردن
در جهتی پرتاب کردن مثلاً موشک را به هوا فرستاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروستردن
تصویر فروستردن
زدودن، پاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ کَ دَ)
آویخته شدن. فروافتادن. سرنگون شدن: تهدل، فرودافتادن شاخهای درخت. (منتهی الارب). رجوع به فروافتادن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ خوا / خا تَ)
فرواستادن. رجوع به فرواستادن شود، آرام یافتن. ساکن شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، فروایستادن از کاری، توقف از آن. (یادداشت بخط مؤلف). خودداری کردن: بوسهل از فساد فرونخواهد ایستاد. (تاریخ بیهقی).
چو گردون به بیداد برخاست با من
تو نیز از عنایت فروایستادی.
انوری
لغت نامه دهخدا
(دَ شُ دَ)
فروزدودن. پاک کردن. از میان بردن:
نه رنگ او تباه کند تربت زمین
نه نقش او فروسترد گردش زمان.
فرخی.
رجوع به ستردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
بپایین افتادن. افتادن:
چو عاشق دید کآن معشوق چالاک
فروخواهد فتاد از باد بر خاک.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
بزیرافتاده. ساقط
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ دَ)
برخاستن. ایستادن. برپا شدن. (ناظم الاطباء). برایستادن
لغت نامه دهخدا
(دِ مِ کَ دَ)
انزال. (تاج المصادر بیهقی). نازل کردن. انزال. تنزیل. (یادداشتهای مؤلف) : بحق قرآن عظیم و آنکه آن را فروفرستاد. (تاریخ بیهقی). باری تعالی باران رحمت فروفرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ تَ)
پذیرفتن. قبول کردن: شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فراستانند. (تاریخ بیهقی). پادشاهان در وقت، چنین تقربها فراستانند. (تاریخ بیهقی) ، ستدن. گرفتن. فراستدن. رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ شُ دَ)
بزیر افتادن. سقوط. (یادداشت بخط مؤلف) :
چون رسولانش ده گام بتعجیل زنند
قیصر از تخت فروافتد و خاقان از گاه.
منوچهری.
بسان گوسپند کشته بر جای
فروافتاد و میزد دست بر پای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ کَ دَ)
پهن کردن. بر زمین گستردن:
ز قرقوبی به صحراها فروافکنده بالشها
ز بوقلمون به وادی ها فروگسترده بسترها.
منوچهری.
از آن پس زند شاخ و برگ آورد
دهد بار و سایه فروگسترد.
اسدی.
رجوع به گستردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از واستادن
تصویر واستادن
بازایستادن، در تداول عوام ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروستردن
تصویر فروستردن
پاک کردن، از میان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروفرستادن
تصویر فروفرستادن
انزال، تنزیل، نازل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن زدودن: باد خزان نگر که ز بستان فرو سترد آن نقشهای طرفه و نیکو نگارها. (شیبانی. گنج سخن 241: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراستادن
تصویر فراستادن
گرفتن ستدن، قبول کردن پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
ارسال، گسیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واستادن
تصویر واستادن
((دَ))
ایستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
((فِ رِ دَ))
روانه کردن، راهی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراستاد
تصویر فراستاد
فوق تخصص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراستاندن
تصویر فراستاندن
اخذ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروفرستادن
تصویر فروفرستادن
نزول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
Send
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
envoyer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
enviar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
отправлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
senden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
wysyłać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
відправляти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
enviar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
inviare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
verzenden
دیکشنری فارسی به هلندی