جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با واستادن

واستادن

واستادن
در تداول عوام، ایستادن. بازایستادن. بر پای ماندن
لغت نامه دهخدا

واستاندن

واستاندن
واستدن پس گرفتن باز پس گرفتن: (بده یک بوسه تا ده واستانی ازین به چون بود بازارگانی ک) (نظامی)
واستاندن
فرهنگ لغت هوشیار

وراستادن

وراستادن
برخاستن. ایستادن. برپا شدن. (ناظم الاطباء). برایستادن
لغت نامه دهخدا

وارستادن

وارستادن
بلند شدن و برخاستن. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس). ایستادن. (اشتنگاس). اما چنین می نماید که مصحف واستادن باشد. رجوع به واستادن شود
لغت نامه دهخدا

واستاندن

واستاندن
واستدن. واپس گرفتن. استرداد. بازگرفتن. پس گرفتن. بازستاندن:
لیک آن داده را به هشیاری
واستاند که نیک بدگهر است.
خاقانی.
بده یک بوسه تا ده واستانی
از این به چون بود بازارگانی.
نظامی.
واستانیم آنکه تا داند یقین
خرمن آن ماست خوبان خوشه چین.
مولوی.
گرچه چون نشفش کند تو قادری
کش از ایشان واستانی واخری.
مولوی.
واستان از دست دیوانه سلاح
تا زتو راضی شود عدل صلاح.
مولوی.
دست بجان نمیرسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش.
مولوی
لغت نامه دهخدا

استادن

استادن
ایستادن قیام کردن برخاستن، مقاومت کردن، پایدار ماندن در خدمت ایستادن دیری خدمت ماندن در خدمت ایستاد ن دیری خدمت کردن، اقامت کردن ماندن، مصمم شدن عزم کردن قصد کردن، توقف کردن، یا استادن به کاری. مشغول شدن به آن و ورزیدن آن
فرهنگ لغت هوشیار

استادن

استادن
ایستادن، سرپا بودن، برپا شدن، برخاستن، درنگ کردن، توقف کردن، مقاومت کردن، اقامت کردن، شدن
استادن
فرهنگ فارسی عمید