جدول جو
جدول جو

معنی فروآمدن - جستجوی لغت در جدول جو

فروآمدن
(دُمَ شُ دَ)
فروافتادن و ریخته شدن خانه و دیوار. (آنندراج). پایین آمدن و افتادن:
بسنگ آسیا ماند بگردش
فروآید همی چون سنگ بر سر.
ناصرخسرو.
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرونمی آید.
سعدی.
، پایین آمدن سر به کنایت از احترام و تعظیم یا سازش و موافقت:
به این هفت هیکل که دارد سپهر
سرم هم فروناید از راه مهر.
نظامی.
، سازگار شدن. درساختن:
ترا سری است که با ما فرونمی آید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید.
سعدی.
، ماندن. پیاده شدن. منزل کردن: از جیحون گذر کرد و بر ساحل قطان فروآمد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، فروآمدن به چیزی، میل کردن بدان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
فروآمدن
پایین آمدن بزیر آمدن نزول کردن، فرو رفتن غروب کردن، بزیر آب رفتن غوطه ور شدن، به منزل کسی نزول کردن وارد شدن بر کسی، میل کردن، یا فرو آمدن خانه (دیوار بنا) فرو افتادن و ریختن خانه (دیوار و بنا)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر آمدن
تصویر سر آمدن
پایان یافتن، به پایان رسیدن، تمام شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروشیدن
تصویر فروشیدن
مقابل خریدن، واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
به زمین نشستن مثلاً هواپیما فرود آمد، پایین آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر آمدن
تصویر بر آمدن
بالا آمدن، پدید آمدن، ظاهر شدن، سپری شدن، رو به راه شدن کار و انجام یافتن آن، برجستگی پیدا کردن، ورم کردن
به هم برآمدن: تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو مردن
تصویر فرو مردن
خاموش شدن آتش، چراغ یا مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروغمند
تصویر فروغمند
دارای فروغ، دارای روشنی و تابش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا آمدن
تصویر فرا آمدن
پیش آمدن، اتفاق افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ور آمدن
تصویر ور آمدن
برآمدن، بالا آمدن، کنده شدن و جدا شدن چیزی از جای خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو شدن
تصویر فرو شدن
فرورفتن، پایین رفتن، به پایین رفتن، غروب کردن، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو آمدن
تصویر رو آمدن
بالا آمدن، روی چیزی ایستادن، ترقی کردن، رشد کردن، جلوه کردن، به جاه و مقام رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو آمدن
تصویر فرو آمدن
پایین آمدن، به زیر آمدن، اتراق کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَعْ وی وَ دَ)
بزیر آمدن از بالایی. (یادداشت بخط مؤلف) :
چو گشتاسپ را داد لهراسب تخت
فرودآمد از تخت و بربست رخت.
دقیقی.
همی برشد ابر و فرودآمد آب
همی گشت گرد سپهر آفتاب.
فردوسی.
فرودآمد از تخت و شد پیش اوی
به گوهر بیاراسته روی و موی.
فردوسی.
چو سالار از اینگونه نامه بخواند
فرودآمد از تخت و خیره بماند.
فردوسی.
وآن قطرۀ باران که فرودآید ازشاخ
بر تازه بنفشه، نه به تعجیل، به ادرار.
منوچهری.
پر فایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرودآید چون مشک مقطر.
ناصرخسرو.
هدهد فرودآمد و آن نامه بر سینۀ وی بنهاد. (قصص الانبیاء).
عیسی از چرخ فرودآید و ادریس ز خلد
کاین دو را زله ز خوان پایۀ طه بینند.
خاقانی.
فرودآمد ز تخت خویش غمناک
به سر بر خاک و سر هم بر سر خاک.
نظامی.
ژاله بر لاله فرودآمده هنگام سحر
راست چون عارض گلگون عرق کردۀ یار.
سعدی.
، خراب شدن. بزیر آمدن. از هم ریختن و ویران شدن. (یادداشت بخطمؤلف) :
دیوار و دریواس فروگشته تر آمد
بیم است که یکباره فرودآید دیوار.
رودکی.
گفتند: خاتون به خانه فرودآمد. گفت: کاش خانه بر خاتون فرودآمدی. (عبید زاکانی).
، پیاده شدن. (یادداشت به خط مؤلف). مقابل برنشستن: گفت اگر فرودنمی آیی سر فرودآر تا گرد و خاک از سر و رویت پاک کنم و بشویم. (ترجمه تفسیر طبری).
همی گوش من بشنود بانگ دور
فرودآی و بنگر تو بازوی زور.
فردوسی.
به نخچیر کردن فرودآمدند
از آن تشنگی سوی رود آمدند.
فردوسی.
فرودآمد از باره آن نامدار
بسی آفرین خواند بر شهریار.
فردوسی.
ز بعد آنکه سفر کرد چون فرودآید
به لطف روح فزاید ز طعم همچو شکر.
عنصری.
رسول آواز داد که منادی کنند تا قوم فرودآیند. (قصص الانبیاء). چون سلطان فرودآمد آن پسرک را پیش خواند. (نوروزنامه). سوار را نشان داد که چه وقت فرودآمد و برنشست. (مجمل التواریخ و القصص). فرودآمد و پیش سلطان شد. (چهارمقاله).
بر این ابلق که آمد شد گزیند
چون این آمد فرود آن برنشیند.
نظامی.
، منزل کردن. وارد شدن مسافر. (یادداشت بخط مؤلف) : چون ایشان بمنزل فرودآمدند بمیان بادیه، آن زن سفره پیش ایشان بنهاد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). هرکه بدین شهر رسد بدین سرای فرودآید و او را میهمانی کنند. (حدود العالم).
به لشکرگه خود فرودآمدند
به پیروز گشتن تبیره زدند.
فردوسی.
چون خبر به امیر محمود رسید، از شهر برفت وبه باغ عمرولیث فرودآمد. (تاریخ بیهقی). چون بازگشت به هاشمیه فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص).
نبود آگه که آن شبرنگ وآن ماه
به برج او فرودآیند ناگاه.
نظامی.
فرودآمد بدان چشمه زمانی
ز هر سو جست از آن گوهرنشانی.
نظامی.
تو به هر جا که فرودآمدی وخیمه زدی
نتواندکس دیگر که بگیرد جایت.
سعدی.
اگر قارون فرودآید شبی در خیل مهرویان
چنان صیدش کنند آن شب که فردا بینوا ماند.
سعدی.
حافظا در دل تنگت چو فرودآمد یار
خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه ؟
حافظ.
، نازل شدن از جانب باری تعالی: از ایزدتعالی شصت صحیفه بر آدم فرودآمد. (مجمل التواریخ و القصص) ، هبوط. مقابل صعود و برشدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرودآمدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
پیش آمدن:
برخیز و فراآی و قدح پر کن و پیش آر
زآن باده که تابنده شود زو شب تاری.
فرخی.
رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فروبردن
تصویر فروبردن
بپایین بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا آمدن
تصویر فرا آمدن
پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروآوردن
تصویر فروآوردن
پائین آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
پایین رفتن، بزیر رفتن، فرود آمدن نزول کردن، غروب کردن ناپدید شدن، داخل شدن وارد گردیدن، غوطه ور شدن، غرق شدن، انحطاط یافتن سقوط کردن، نابود شدن 10 پوشیده ماندن: باید که با تاش موافقت کنی و هر چه در این واقعه از لشکر کشی بروی فروشود تو با یاد او فرودهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروغمند
تصویر فروغمند
دارای فروغ نورانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروشیدن
تصویر فروشیدن
فروختن: زودتر استر فروشید آن حریص یافت از غم و ز زیان آن دم محیص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
نزول کردن پایین آمدن، پیاده شدن (از اسب و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر آمدن
تصویر سر آمدن
بپایان رسیدن تمام شدن منقضی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
داخل شدن درون رفتن، بیرون آمدن (از اضداد)، رسیدن، ظاهر شدن، روییدن سبز شدن، واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر آمدن
تصویر پر آمدن
یا پر آمدن قفیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراآمدن
تصویر فراآمدن
پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو آمدن
تصویر فرو آمدن
((فُ مَ دَ))
پایین آمدن، به منزل کسی وارد شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو شدن
تصویر فرو شدن
((فُ شُ دَ))
پایین رفتن، به زیر رفتن، فرود رفت، غروب کردن، ناپدید شدن، داخل شدن، غوطه ور شدن، غرق شدن، انحطاط یافتن، سقوط کردن، نابود شدن، پوشیده ماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروغمند
تصویر فروغمند
((~. مَ))
دارای فروغ، نورانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروزیدن
تصویر فروزیدن
((فُ دَ))
افروختن، روشن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
((~. مَ دَ))
پایین آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروبردن
تصویر فروبردن
ابتلاع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرودادن
تصویر فرودادن
بلعیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروکندن
تصویر فروکندن
حفر کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر در خواب دید که از کوهی یا از بامی فرود آمد، دلیل که در بزرگی و مالش نقصان شود. اگر بیند از بلندی به زیر آمد، دلیل که به قدر بلندی او را نقصان مال بود. اگر بیند از نردبانی ازخشت و گل فرود آمد، دلیل که دینش به خلل گردد. اگر آن نردبان از سنگ و گچ بود، دلیل که دین او به نفاق بود - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب