فروافتادن و ریخته شدن خانه و دیوار. (آنندراج). پایین آمدن و افتادن: بسنگ آسیا ماند بگردش فروآید همی چون سنگ بر سر. ناصرخسرو. کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر که آب دیده به رویش فرونمی آید. سعدی. ، پایین آمدن سر به کنایت از احترام و تعظیم یا سازش و موافقت: به این هفت هیکل که دارد سپهر سرم هم فروناید از راه مهر. نظامی. ، سازگار شدن. درساختن: ترا سری است که با ما فرونمی آید مرا دلی که صبوری از او نمی آید. سعدی. ، ماندن. پیاده شدن. منزل کردن: از جیحون گذر کرد و بر ساحل قطان فروآمد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، فروآمدن به چیزی، میل کردن بدان. (آنندراج)