جدول جو
جدول جو

معنی فرهیخته - جستجوی لغت در جدول جو

فرهیخته
باسواد و برخوردار از ادب، فرهنگ و دانش، ادب آموخته، تربیت شده
تصویری از فرهیخته
تصویر فرهیخته
فرهنگ فارسی عمید
فرهیخته
(فَ تَ / تِ)
ادب آموخته. (غیاث). فرهخته. رجوع به فرهخته شود
لغت نامه دهخدا
فرهیخته
ادب کرده مودب، ادب آموخته ادیب، علم آموخته عالم
تصویری از فرهیخته
تصویر فرهیخته
فرهنگ لغت هوشیار
فرهیخته
((فَ تِ))
فرهخته، ادب آموخته، دانش آموخته، دارای فرهنگ والا
تصویری از فرهیخته
تصویر فرهیخته
فرهنگ فارسی معین
فرهیخته
تحصیل کرده، مودب، آکادمیست
تصویری از فرهیخته
تصویر فرهیخته
فرهنگ واژه فارسی سره
فرهیخته
بافرهنگ، دانشمند، عالم، فاضل، مودب، متادب، متین
متضاد: نافرهیخته
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرهیخته
تصویر پرهیخته
ادب کرده، تربیت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراهیختن
تصویر فراهیختن
ادب کردن، تربیت کردن، برکشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراهیخته
تصویر فراهیخته
تربیت شده، ادب آموخته
بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهازیده، آخته، برهیخته، آهخته، برکشیده، آهنجیده، آهیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهخته
تصویر فرهخته
فرهیخته، برای مثال ای شمن آهسته باش زآن بت بدخو / کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز (دقیقی - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهیخته
تصویر برهیخته
برآورده
ادب شده
بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهخته، آهیخته، آهنجیده، آخته، فراهیخته، برکشیده، آهازیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهیختگی
تصویر فرهیختگی
فرهیخته بودن، حالت فرهیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهیختن
تصویر فرهیختن
تربیت کردن، ادب آموختن، فرهختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهیختن
تصویر برهیختن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافرهیخته
تصویر نافرهیخته
بی ادب، بدخو، بی تربیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرهیختن
تصویر پرهیختن
پرهیزیدن، پرهیز کردن
ادب کردن، تربیت کردن
برآوردن، برکشیدن
پرهختن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ / دِ کَ دَ)
ادب آموختن و تأدیب و تربیت کردن. (برهان) ، علم آموختن و تعلیم کردن. (ناظم الاطباء) ، آویختن. (برهان) ، شمشیر کشیدن. (ناظم الاطباء). آهیختن. فراهیختن. رجوع به فرهختن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ هَِ تَ / تِ)
ادب کرده و تأدیب نموده باشد. (برهان). آموخته. مؤدب. (یادداشت بخط مؤلف) :
ای دل من زو بهر حدیث میازار
کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز.
دقیقی.
زشت و نافرهخته و نابخردی
آدمی رویی و در باطن ددی.
طیان.
، ریاضت دیده. ذلول. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرهخت، فرهختن و فرهیخته شود
لغت نامه دهخدا
(یِ تَ / تِ)
برکشیده. ادب کرده. فراخته. فرهخته. (انجمن آرای ناصری). و رجوع به فراهختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پهریخته
تصویر پهریخته
مودب ادب آموخته: هفت مرد بودند... بغایت عظیم پهریختنه بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهیختن
تصویر پرهیختن
ادب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآهیخته
تصویر برآهیخته
بر کشیده، آخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهیختن
تصویر برهیختن
برآوردن، تربیت کردن وآموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراهیختن
تصویر فراهیختن
ادب کردن، برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراهخته
تصویر فراهخته
برکشیده (شمشیر و جز آن)، تربیت شده ادب یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهخته
تصویر فرهخته
ادب کرده مودب، ادب آموخته ادیب، علم آموخته عالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهیختن
تصویر فرهیختن
ادب آموختن، تربیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراهیخته
تصویر فراهیخته
برکشیده (شمشیر و جز آن)، تربیت شده ادب یافته
فرهنگ لغت هوشیار
ادب ناگرفته تعلیم نیافته، بی ادب گستاخ: زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی رویی و در باطن ددی. (طیان ظنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراهیخته
تصویر فراهیخته
((فَ تِ))
برکشیده، تربیت شده، ادب آموخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرهیختن
تصویر فرهیختن
((فَ تَ))
ادب کردن، تربیت کردن، ادب آموختن، علم آموختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرهیخته
تصویر پرهیخته
((پَ تِ))
تربیت شده، پرورش یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروریخته
تصویر فروریخته
متلاشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرهیختن
تصویر فرهیختن
تربیت کردن، تربیت، ادب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بربر، بی ادب، بی فرهنگ، گستاخ، وحشی
متضاد: فرهیخته
فرهنگ واژه مترادف متضاد