ادب آموختن و تأدیب و تربیت کردن. (برهان) ، علم آموختن و تعلیم کردن. (ناظم الاطباء) ، آویختن. (برهان) ، شمشیر کشیدن. (ناظم الاطباء). آهیختن. فراهیختن. رجوع به فرهختن شود
ادب آموختن و تأدیب و تربیت کردن. (برهان) ، علم آموختن و تعلیم کردن. (ناظم الاطباء) ، آویختن. (برهان) ، شمشیر کشیدن. (ناظم الاطباء). آهیختن. فراهیختن. رجوع به فرهختن شود
ادب کرده و تأدیب نموده باشد. (برهان). آموخته. مؤدب. (یادداشت بخط مؤلف) : ای دل من زو بهر حدیث میازار کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز. دقیقی. زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی رویی و در باطن ددی. طیان. ، ریاضت دیده. ذلول. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرهخت، فرهختن و فرهیخته شود
ادب کرده و تأدیب نموده باشد. (برهان). آموخته. مؤدب. (یادداشت بخط مؤلف) : ای دل من زو بهر حدیث میازار کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز. دقیقی. زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی رویی و در باطن ددی. طیان. ، ریاضت دیده. ذلول. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرهخت، فرهختن و فرهیخته شود