- فرهخته
- ادب کرده مودب، ادب آموخته ادیب، علم آموخته عالم
معنی فرهخته - جستجوی لغت در جدول جو
- فرهخته
- فرهیخته،
برای مثال ای شمن آهسته باش زآن بت بدخو / کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز (دقیقی - ۱۰۳)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بی ادب، بدخو، برای مثال زشت و نافرهخته و نابخردی / آدمی رویی و در باطن ددی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰) ، وحشی، بی تربیت
ادب ناگرفته تعلیم نیافته، بی ادب گستاخ: زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی رویی و در باطن ددی. (طیان ظنند. لغ)
ادب کرده
تحصیل کرده، مودب، آکادمیست
تربیت کردن، ادب آموختن، فرهیختن، برای مثال پی فرهختن این تند توسن / بر ابروی غضب چینی برافکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
برکشیده (شمشیر و جز آن)، تربیت شده ادب یافته
ادب کرده مودب، ادب آموخته ادیب، علم آموخته عالم
ادب کردن تادیب کردن تربیت کردن، ادب آموختن، علم آموختن
به فروش رسیده
باسواد و برخوردار از ادب، فرهنگ و دانش، ادب آموخته، تربیت شده
عطا، کرم
تربیت کردن، تربیت، ادب کردن
سنجیده
روشن شده درخشان شده، مشتعل شده شعله ور، تبدیل باتش شده تابیده شده
بلند گردانیده، برداشته
ادا شده، پرداخته
ادب کردن، پرهیز کردن، رها کردن، خالی کردن
جود، عطا، کرم، داد و دهش
باادب، خوش خو، نیکوسیرت
پایین گذاشته، آویخته، آویزان شده
افراشته، بالا برده شده، بلند شده
تربیت کردن، ادب آموختن، فرهختن
فریب خورده، گول خورده، کنایه از شیفته
فرهیختگی، فرهیخته بودن، حالت فرهیخته
فرخشه، نوعی شیرینی که از آرد سفید، شکر، روغن و مغز بادام یا پسته تهیه می کردند، لوزینه
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهیختن
ادب کردن، تربیت کردن
برهیختن
پرهیزیدن، پرهیز کردن
ادب کردن، تربیت کردن
برآوردن، برکشیدن
پرهیختن
ادب کردن، تربیت کردن
برآوردن، برکشیدن
پرهیختن
خسته، زخمی و بر زمین کشیده شده، برای مثال او می خورد به شادی و کام دل / دشمن نزار گشته و فرخسته (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۵) ، پایمال شده
مقابل خریدن، واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول،
کنایه از نشان دادن حالتی به خصوص کبر و خودپسندی،برای مثال من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت / برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی (سعدی۲ - ۶۰۹)
کنایه از از دست دادن صفات اخلاقی به شیوه ای ناروا در برابر چیزی بی ارزش مثلاً آبروی خود را فروخت،
کنایه از خیانت کردن مثلاً یاران هم بند خود را فروخت،
کنایه از معاوضه کردن،برای مثال دو گیتی به رستم نخواهم فروخت / کسی چشم دین را به سوزن ندوخت (فردوسی - ۵/۳۳۸)
چیزی را در معرض فروش گذاشتن، نشان دادن، عرضه کردن
کنایه از نشان دادن حالتی به خصوص کبر و خودپسندی،
کنایه از از دست دادن صفات اخلاقی به شیوه ای ناروا در برابر چیزی بی ارزش مثلاً آبروی خود را فروخت،
کنایه از خیانت کردن مثلاً یاران هم بند خود را فروخت،
کنایه از معاوضه کردن،
چیزی را در معرض فروش گذاشتن، نشان دادن، عرضه کردن