مقابل تنگنا. فراخا. فراخی. (یادداشت بخط مؤلف). فراخا. فراخی. گشادگی. (برهان) ، پهنا: سودی نکند فراخنای برو دوش گرآدمیی عقل و هنر پرور و هوش. سعدی. ، محل فراخی و گشادگی. (برهان). رجوع به فراخا شود
مقابل تنگنا. فراخا. فراخی. (یادداشت بخط مؤلف). فراخا. فراخی. گشادگی. (برهان) ، پهنا: سودی نکند فراخنای برو دوش گرآدمیی عقل و هنر پرور و هوش. سعدی. ، محل فراخی و گشادگی. (برهان). رجوع به فراخا شود
فراخی و گشادگی. (برهان). فراخنای چیزی. (اسدی). فسحت. وسعت. (یادداشت بخط مؤلف) : شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا تو با نشاط و شادی، با رنج و درد اعدا. دقیقی. ای بی تو فراخای جهان بر ما تنگ ما را به تو فخر است و تو را از ما ننگ. سعدی. مگر لیلی نمیداند که بی دیدار میمونش فراخای جهان تنگ است بر مجنون چو زندانی. سعدی (از بدایع). ، محل فراخی و گشادگی، یعنی چیزی که فراخی و گشادگی قایم به اوست. (برهان). پهنه. (یادداشت بخط مؤلف). عرض. پهنا. (ناظم الاطباء) : چون خطّ دراز است بی فراخا خطی که درازاش بیکران است. ناصرخسرو. رجوع به فراخ شود
فراخی و گشادگی. (برهان). فراخنای چیزی. (اسدی). فسحت. وسعت. (یادداشت بخط مؤلف) : شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا تو با نشاط و شادی، با رنج و درد اعدا. دقیقی. ای بی تو فراخای جهان بر ما تنگ ما را به تو فخر است و تو را از ما ننگ. سعدی. مگر لیلی نمیداند که بی دیدار میمونش فراخای جهان تنگ است بر مجنون چو زندانی. سعدی (از بدایع). ، محل فراخی و گشادگی، یعنی چیزی که فراخی و گشادگی قایم به اوست. (برهان). پهنه. (یادداشت بخط مؤلف). عرض. پهنا. (ناظم الاطباء) : چون خطّ دراز است بی فراخا خطی که درازاش بیکران است. ناصرخسرو. رجوع به فراخ شود
آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه (پشمی یا ابریشمی) سازند و بدان سنگ اندازند. توضیح بعض استادان فلاخن را با من و گلشن قافیه کرده اند ازینرو بعضی فلاخن بضم خای معجمه - که مشهور است - خطا دانسته اند
آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه (پشمی یا ابریشمی) سازند و بدان سنگ اندازند. توضیح بعض استادان فلاخن را با من و گلشن قافیه کرده اند ازینرو بعضی فلاخن بضم خای معجمه - که مشهور است - خطا دانسته اند