فراخی و گشادگی. (برهان). فراخنای چیزی. (اسدی). فسحت. وسعت. (یادداشت بخط مؤلف) : شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا تو با نشاط و شادی، با رنج و درد اعدا. دقیقی. ای بی تو فراخای جهان بر ما تنگ ما را به تو فخر است و تو را از ما ننگ. سعدی. مگر لیلی نمیداند که بی دیدار میمونش فراخای جهان تنگ است بر مجنون چو زندانی. سعدی (از بدایع). ، محل فراخی و گشادگی، یعنی چیزی که فراخی و گشادگی قایم به اوست. (برهان). پهنه. (یادداشت بخط مؤلف). عرض. پهنا. (ناظم الاطباء) : چون خطّ دراز است بی فراخا خطی که درازاش بیکران است. ناصرخسرو. رجوع به فراخ شود