جدول جو
جدول جو

معنی درازنا

درازنا
زمان چیزی، مدت چیزی، برای مثال درازنای شب از چشم دردمندان پرس / که هرچه پیش تو سهل است سهل پنداری (سعدی۲ - ۵۷۶)، درازا، درازی، طول
تصویری از درازنا
تصویر درازنا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با درازنا

درازنا

درازنا
درازنای. محل درازی. (از برهان) (جهانگیری) (آنندراج). مستطیل، درازا. طول. درازی. (ناظم الاطباء) : فوت، بالای میان هر دو انگشت به درازنا. (السامی فی الاسامی). و رجوع به درازنای شود
لغت نامه دهخدا

درازپا

درازپا
درازپای. آنکه پای دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). که پای طویل دارد. مقابل کوتاه پا: اَسَطّ، خَجَوجاء، خَجَوجی ̍ و شَحْوَل، مرد درازپای. شَجَوجی ̍، مرد بسیار درازپای کوتاه پشت. (منتهی الارب). شَرجَب، درازپای بزرگ استخوان. قَطوطی ̍، مرد درازپای نزدیک گام. (منتهی الارب) ، پادراز. مقابل پاکوتاه. هر مرغ که در آب و خشکی هر دو زندگی کند و پای دراز دارد. مانند بوتیمار و کرکی. مرغان که پاهای سخت بلند دارند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : طُوَّل: مرغی است آبی درازپا. (منتهی الارب). قُعقُع، مرغی است درازنول و درازپای. (از منتهی الارب) ، از احشام آنکه پای دراز دارد، چون اسب: استر، خر، اشتر. حیوانات چون: شتر، اسب، استر، خر. نوع حیوان چون: اسب، خر و استر، مقابل کوتاه پا که گوسفند، بز، قوچ و غیره است. ج، درازپایان. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ناقه رَزوف، ناقۀ درازپا. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

درازان

درازان
دهی از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 13هزارگزی جنوب آمل و یکهزارگزی غرب راه شوسۀ آمل به لاریجان با 340 تن سکنه. آب آن از تجرود هراز تأمین میشود و محصول آن برنج و مختصر غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

درازنو

درازنو
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 48هزارگزی شمال شرقی ایذه، با 205 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

درازنگ

درازنگ
درازنج. نام قریه ای از چغانیان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

درازنج

درازنج
درازنگ. نام قریه ای از چغانیان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

درازنای

درازنای
درازنا. محل درازی. (از برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج). مستطیل. (ناظم الاطباء) ، درازا. طول. (یادداشت مرحوم دهخدا). درازی. مقابل پهنا و عرض: در همدان نامه می آورد که همدان قدیماً بزرگ بوده است، چنانکه سه فرسنگ درازنای آن بوده است. (مجمل التواریخ) ، طول زمانی:
درازنای شب از چشم دردمندان پرس
نه هرچه پیش تو سهلست سهل پنداری.
سعدی.
تو چه غم خوری که دوری ز وصال یار ای دل
که شبی ندیده باشی به درازنای سالی.
سعدی.
درازنای زمان را بطول بشکافد
بلارک تو اگر بر سر زمان آید.
قاضی نور اصفهانی (از جهانگیری).
- درازنای داشتن، به درازا کشیدن. به تفصیل انجامیدن جمله بشرح، چنانکه در شهنامه نوشته است، بازگفت و اینجا نوشتن درازنای دارد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا