جدول جو
جدول جو

معنی فراخنا

فراخنا
فراخی، گشادگی، پهنا، جای گشاد و وسیع
تصویری از فراخنا
تصویر فراخنا
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فراخنا

فراخنا

فراخنا
محل فراخ و گشاده، محل وسیع، گشادگی، فراخی، وسعت، برای مِثال سودی نکند فراخنای بر و دوش / گر آدمی ای عقل و هنرپرور و هوش (سعدی۲ - ۷۲۷)
فراخنا
فرهنگ فارسی عمید

فراخنا

فراخنا
مقابل تنگنا. فراخا. فراخی. (یادداشت بخط مؤلف). فراخا. فراخی. گشادگی. (برهان) ، پهنا:
سودی نکند فراخنای برو دوش
گرآدمیی عقل و هنر پرور و هوش.
سعدی.
، محل فراخی و گشادگی. (برهان). رجوع به فراخا شود
لغت نامه دهخدا

فراخا

فراخا
فراخنا، برای مِثال فارغ نشسته ای به فراخای کام دل / باری ز تنگنای لحد یاد ناوری (سعدی۲ - ۶۷۹)
فراخا
فرهنگ فارسی عمید

فراخا

فراخا
فراخی و گشادگی. (برهان). فراخنای چیزی. (اسدی). فسحت. وسعت. (یادداشت بخط مؤلف) :
شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا
تو با نشاط و شادی، با رنج و درد اعدا.
دقیقی.
ای بی تو فراخای جهان بر ما تنگ
ما را به تو فخر است و تو را از ما ننگ.
سعدی.
مگر لیلی نمیداند که بی دیدار میمونش
فراخای جهان تنگ است بر مجنون چو زندانی.
سعدی (از بدایع).
، محل فراخی و گشادگی، یعنی چیزی که فراخی و گشادگی قایم به اوست. (برهان). پهنه. (یادداشت بخط مؤلف). عرض. پهنا. (ناظم الاطباء) :
چون خطّ دراز است بی فراخا
خطی که درازاش بیکران است.
ناصرخسرو.
رجوع به فراخ شود
لغت نامه دهخدا