وادیی است در مکه قبل از وادی الزاهریه که عبدالله بن عمر و گروهی از یاران پیغمبر در این وادی مدفونند. (معجم البلدان). موضعی است به مکه، و در آن قبر ابن عمر است. (منتهی الارب)
وادیی است در مکه قبل از وادی الزاهریه که عبدالله بن عمر و گروهی از یاران پیغمبر در این وادی مدفونند. (معجم البلدان). موضعی است به مکه، و در آن قبر ابن عمر است. (منتهی الارب)
تله، و آن آلتی است که بدان جانور گیرند. نژنک. (برهان). حباله. مصیده. احبول. احبوله. (منتهی الارب). لاتو. (برهان). طرق (ط / ط) . (منتهی الارب) : تو نشسته خوش و عمر تو همی پرّد مرغ کردار و بر او مرگ نهاده فخ. ناصرخسرو. چو طوق فاخته خط درکشید وزخط او رمیده شد دل من همچو فاخته از فخ. سوزنی. جمله دانسته که این هستی فخ است ذکر و فکر اختیاری دوزخ است. سوزنی. فخم. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). رجوع به فخم شود، شکار. (برهان). صید. (منتهی الارب)، شکارگاه. (برهان). عرب این لغت رابه تشدید ثانی به کار برد. رجوع به فخ ّ شود
تله، و آن آلتی است که بدان جانور گیرند. نَژْنَک. (برهان). حباله. مصیده. احبول. احبوله. (منتهی الارب). لاتو. (برهان). طرق (طُ / طِ) . (منتهی الارب) : تو نشسته خوش و عمر تو همی پرّد مرغ کردار و بر او مرگ نهاده فخ. ناصرخسرو. چو طوق فاخته خط درکشید وزخط او رمیده شد دل من همچو فاخته از فخ. سوزنی. جمله دانسته که این هستی فخ است ذکر و فکر اختیاری دوزخ است. سوزنی. فخم. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). رجوع به فخم شود، شکار. (برهان). صید. (منتهی الارب)، شکارگاه. (برهان). عرب این لغت رابه تشدید ثانی به کار برد. رجوع به فَخ ّ شود
افتخار، سربلندی، مایۀ افتخار و نازش، برای مثال خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی / که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم (سعدی۲ - ۵۰۳)، بزرگ منشی فخر کردن: اظهار سرفرازی و سربلندی کردن، مباهات کردن، نازیدن
افتخار، سربلندی، مایۀ افتخار و نازش، برای مِثال خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی / که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم (سعدی۲ - ۵۰۳)، بزرگ منشی فخر کردن: اظهار سرفرازی و سربلندی کردن، مباهات کردن، نازیدن