- فخ
- خرخر کردن در خواب
معنی فخ - جستجوی لغت در جدول جو
- فخ ((فَ))
- دام، تله، جمع فخاخ، فخوخ
- فخ
- دام، تله
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
سبب سربلندی و افتخار دین، نام شاعر و داستانسرای ایرانی قرن پنجم، فخرالدین اسعد گرگانی
سبوس آرد گندم یا آرد جو، برای مثال آن یکی می خورد نان فخفره / گفت سائل چون بدین استت شره (مولوی - ۷۸۸)
بزرگ، بزرگوار، بزرگ قدر
آنکه پنبه را از دانه جدا کند
بزرگواری، گرامی شدن، تنومندی، ستبری
فخ ها، دام ها، تله ها، جمع واژۀ فخ
کوزه گر، آنکه کاسه و کوزۀ گلی می سازد
جدا کردن پنبه از پنبه دانه، پنبه زدن، برای مثال جوان بودم و پنبه فخمیدمی / چو فخمیدمی دانه برچیدمی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)
ویژگی پنبه ای که از پنبه دانه جدا شده است
فهمیدن، درک کردن، دریافتن، پی بردن، فهم داشتن، حس کردن
افتخار، سربلندی، مایۀ افتخار و نازش، برای مثال خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی / که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم (سعدی۲ - ۵۰۳) ، بزرگ منشی
فخر کردن: اظهار سرفرازی و سربلندی کردن، مباهات کردن، نازیدن
فخر کردن: اظهار سرفرازی و سربلندی کردن، مباهات کردن، نازیدن
اظهار سرفرازی و سربلندی کردن، مباهات کردن، نازیدن
ران، قسمت بالای پای انسان یا حیوان از لگن تا سر زانو
سفالگر، آنکه ظرف های سفالی می سازد، سفال ساز، کوزه گر
قبیله، گروهی از مردم دارای نژاد، سنت، دین و فرهنگ مشترک، گروهی از فرزندان یک پدر
بزرگ قدر بزرگوار گرامی ارجمند
باخته در ناز، همتا در خوبی
فرفر آوای دهان، خور و پف
دام کوچک، زن چرک
فخر کننده
جمع فخ، دام های شکاری دام شکاری، جمع فخاخ فخوخ