جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فخیمه

فخیمه

فخیمه
بزرگی، بلندی. (منتهی الارب). در اقرب الموارد ضبط آن به تقدیم میم بر یاء است. رجوع به فخمیه شود
لغت نامه دهخدا

سخیمه

سخیمه
کینه. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، سخائم. (مهذب الاسماء). الحقد فی النفس. (بحر الجواهر) ، پلیدی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

فخیره

فخیره
بسیارفخر. و هاء برای مبالغه است. (اقرب الموارد). رجوع به فخر شود
لغت نامه دهخدا

فخیره

فخیره
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل، واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد و یکهزارگزی جنوب راه مالرو زابل به ده دوست محمد. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرم و معتدل که دارای 307 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

فخمیه

فخمیه
تعظّم. استعلاء. (اقرب الموارد). در منتهی الارب فُخَیْمه. بر وزن جهینه و بمعنی بزرگی و بلندی ضبط شده است
لغت نامه دهخدا

فخلمه

فخلمه
مشتۀ حلاجان را گویند، و آن آلتی است از چوب که بر زه کمان زنند تا پنبه حلاجی شود. (برهان). محتمل است فخمه (بدون لام) و اسم آلت از مصدر فخمیدن باشد
لغت نامه دهخدا