جدول جو
جدول جو

معنی فخر

فخر
افتخار، سربلندی، مایۀ افتخار و نازش، برای مثال خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی / که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم (سعدی۲ - ۵۰۳)، بزرگ منشی
فخر کردن: اظهار سرفرازی و سربلندی کردن، مباهات کردن، نازیدن
تصویری از فخر
تصویر فخر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فخر

فخر

فخر
مولانا فخر، میر علیشیر نوایی آرد: جوانی لطیف و ظریف بود، و این مطلع از اوست:
دار دنیا نه مقام من ثابت قدم است
من و آن دار که دروازۀ ملک عدم است.
(از مجالس النفائس چ حکمت ص 401)
لغت نامه دهخدا

ذخر

ذخر
چیزی که نگاهداشته شده برای وقت احتیاج پس انداز پس افکنده ذخیره جمع اذخار. پنهان کردن پنهاناندن، اندوختن پس انداز، اندوخته
فرهنگ لغت هوشیار