جدول جو
جدول جو

معنی فاصد - جستجوی لغت در جدول جو

فاصد
((ص))
رگ زن، حجّام
تصویری از فاصد
تصویر فاصد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاقد
تصویر فاقد
بی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فاسد
تصویر فاسد
پوسیده، تباه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فارد
تصویر فارد
(پسرانه)
یگانه، تنها، تک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راصد
تصویر راصد
چشم دارنده، پاسپان، مراقب چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصد
تصویر حاصد
درو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصاد
تصویر فصاد
رگ زن، آنکه پیشه اش رگ زدن است، آنکه دیگری را رگ می زند و از بدن او خون کم می کند، فصاد، رگ شناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارد
تصویر فارد
تنهامانده، جدامانده، یکه و تنها، یگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راصد
تصویر راصد
چشم دارنده، مراقب، نگهبان، در علم نجوم منجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاصل
تصویر فاصل
جداکنندۀ دو چیز از هم مثلاً خط فاصل، فاصله، قاطع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاقد
تصویر فاقد
مقابل واجد، آنکه یا آنچه چیزی را ندارد، محروم، بی نصیب، ویژگی زنی که شوهر یا فرزند خود را از دست داده
فرهنگ فارسی عمید
بر گرفته از فرید تازی یکتا یکی از بازی های هفتگانه نرد تنها جدا مانده، یگانه یکی از بازی های هفتگانه نرد دور اول از بازی نرد (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاقد
تصویر فاقد
گم کننده، از دست رفته، نداشتن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاصل
تصویر فاصل
جدا کننده حق از باطل، قاطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسد
تصویر فاسد
تباه، خراب
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی فاید (حتی در زبان تازی) خداوند است و میر و میر زاده ز عهد عصر آدم فاید اکنون
فرهنگ لغت هوشیار
به معنی تا ست که کلمه انتها باشد حتی: خداوند است و میر و میرزاد است ز عهد عصر آدم فاید اکنون. (قطران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرصد
تصویر فرصد
هسته انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصاد
تصویر فصاد
خونگیری رگزنی براغ خونگیر رگزن آنکه رگ کسان را فصد کند رگزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصد
تصویر قاصد
آهنگ کننده، قصد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصد
تصویر حاصد
((ص))
دروگر، جمع حصاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راصد
تصویر راصد
((ص))
مراقب، چشم دارنده، چشم به راه، منجم، اخترشمار، جمع راصدین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاقد
تصویر فاقد
((ق ِ))
نایابنده، کسی که چیزی یا کسی را نداشته باشد، زنی که شوهر یا فرزند خود را از دست داده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاصل
تصویر فاصل
((ص))
جداکننده دو چیز از هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاسد
تصویر فاسد
((س))
ضایع، خراب، پوسیده، گندیده، پوچ، بی اثر، بد خلق، در فارسی به معنی زن بدکاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فارد
تصویر فارد
((رِ))
یکی از بازی های هفتگانه نرد، دور اول از بازی نرد (در قدیم)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاصد
تصویر قاصد
((ص))
قصدکننده، پیک پیاده که نامه یا پیغامی را به مقصد دوری می برد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فصاد
تصویر فصاد
((فَ صّ))
رگ زن، کسی که کارش رگ زدن و خون گرفتن است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاصد
تصویر قاصد
قصد کننده، آهنگ کننده
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، پیک، نامه بر، غلام پست، چاپار، اسکدار، چپر، برید، مأمور پست، نامه رسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاسد
تصویر فاسد
غیرقابل استفاده، گندیده، عفونت کرده مثلاً شیر فاسد، دندان فاسد،
فاقد هنجارهای انسانی یا مذهبی مثلاً اخلاق فاسد،
آنکه برخلاف معیارهای اخلاقی یا اجتماعی زندگی می کند، منحرف، معیوب، نادرست، باطل
فاسد شدن: تباه شدن، منحرف شدن، گندیدن، باطل شدن
فاسد کردن: تباه کردن، منحرف کردن، معیوب کردن، پوساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاسد
تصویر فاسد
Corrupt, Decadent, Decayed, Depraved, Corruptor, Putrid, Spoiled, Venal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
corrupto, corruptor, decadente, podre, depravado, estragado, venal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
коррумпированный , развратник , декадентский , гнилой , развращённый , испорченный , продажный
دیکشنری فارسی به روسی
korrupt, Verderber, dekadent, verfault, verkommen, faul, verdorben, venal
دیکشنری فارسی به آلمانی
skorumpowany, korupcjonista, dekadencki, zgniły, zepsuty, korupcyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی