جدول جو
جدول جو

معنی فاسد

فاسد((س))
ضایع، خراب، پوسیده، گندیده، پوچ، بی اثر، بد خلق، در فارسی به معنی زن بدکاره
تصویری از فاسد
تصویر فاسد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فاسد

فاسد

فاسد
غیرقابل استفاده، گندیده، عفونت کرده مثلاً شیر فاسد، دندان فاسد،
فاقد هنجارهای انسانی یا مذهبی مثلاً اخلاق فاسد،
آنکه برخلاف معیارهای اخلاقی یا اجتماعی زندگی می کند، منحرف، معیوب، نادرست، باطل
فاسد شدن: تباه شدن، منحرف شدن، گندیدن، باطل شدن
فاسد کردن: تباه کردن، منحرف کردن، معیوب کردن، پوساندن
فاسد
فرهنگ فارسی عمید

فاسد

فاسد
коррумпированный , развратник , декадентский , гнилой , развращённый , испорченный , продажный
فاسد
دیکشنری فارسی به روسی