جدول جو
جدول جو

معنی فاش - جستجوی لغت در جدول جو

فاش
آشکارا، آشکار، برای مثال گناه کردن پنهان به از عبادت فاش / اگر خدای پرستی هوا پرست مباش (سعدی۲ - ۴۶۳)
فاش شدن: آشکار شدن، شایع شدن
فاش گردیدن: آشکار شدن، شایع شدن، فاش شدن، برای مثال چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود روی زرد (سعدی۱ - ۱۵۴)
فاش کردن: آشکار کردن، برای مثال مکن عیب خلق ای خردمند فاش / به عیب خود از خلق مشغول باش (سعدی۱ - ۱۵۶)
فاش ساختن: آشکار کردن، فاش کردن
تصویری از فاش
تصویر فاش
فرهنگ فارسی عمید
فاش
آشکارا و ظاهر، (آنندراج) (غیاث)، مخفف فاشی، اسم فاعل از ریشه فشو است که لام الفعل آن در حالت نکره حذف میشود، و در زبان فارسی از دیرباز این کلمه و کلمه صاف بجای فاشی و صافی بکار میرفته است، مؤنث فاش، فاشیه است، رجوع به اقرب الموارد شود:
همین است فرجام و آغاز ما
سخن گفتن فاش و هم راز ما،
فردوسی،
گفت، لیکن فاش گردد از سماع
کل ّ سرّ جاوز الاثنین شاع،
مولوی،
اگر مشک خالص نداری مگوی
وگر هست خود فاش گردد به بوی،
سعدی (بوستان)،
فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم،
حافظ،
، مشهور، معروف، (یادداشت بخط مؤلف) :
فاش شد نام من به گیتی فاش
من نترسم ز جنگ وز پرخاش،
طاهر فضل،
به نطق است و عقل آدمیزاده فاش
چو طوطی سخنگوی و نادان مباش،
سعدی (بوستان)،
، همگانی و عمومی، آنچه همگان مرتکب شوند:
جهل و بیباکی شده فاش و حلال
دانش و آزادگی گشته حرام،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
فاش
پراگنده، مبدل پاش است، (آنندراج)، صاحب صحاح الفرس کلمه را فارسی دانسته و چنین مینویسد: پراکنده شده و آشکاره شده باشد، (یادداشت بخط مؤلف) :
چو در کابل این داستان فاش گشت
سر مرزبان پر ز پرخاش گشت،
فردوسی،
این حدیث به نیشابور فاش شد، (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
فاش
رودی است در ایالت کرمان که اراضی ناحیۀ جبال بارز را مشروب میکند
لغت نامه دهخدا
فاش
آشکارا و ظاهر
تصویری از فاش
تصویر فاش
فرهنگ لغت هوشیار
فاش
آشکارا، هویدا، پراکنده
تصویری از فاش
تصویر فاش
فرهنگ فارسی معین
فاش
آشکار، آشکارا، ابراز، افشا، برملا، جلوه گر، ذایع، رسوا، ظاهر، عالم گیر، علنی، عیان، لو، مشخص، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا
متضاد: مخفی، ناآشکار، نهان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فاش
فحش، دشنام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاشرستین
تصویر فاشرستین
گیاهی شبیه فاشرا یا لبلاب، با برگ هایی پهن، ساقه ای سیاه و میوه ای خوشه ای که به گیاهان و اشیای اطراف خود می پیچد، شش بندان سیاه، سیاه دارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاشورانیدن
تصویر فاشورانیدن
شورانیدن، درهم کردن، برهم زدن، زیر و رو کردن، درهم ریختن، آمیختن، سرشتن، آشوردن، آشردن، آشوریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاش گردیدن
تصویر فاش گردیدن
آشکار شدن، شایع شدن، فاش شدن، برای مثال چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود روی زرد (سعدی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاش ساختن
تصویر فاش ساختن
آشکار کردن، فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاشیست
تصویر فاشیست
پیرو و طرفدار فاشیسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاشیسم
تصویر فاشیسم
نظریه یا نهضتی که خواهان برتری نژادی، حکومت استبدادی، اعمال زور و خشونت و برخورد شدید با مخالفان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاشرا
تصویر فاشرا
گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارشاخ، هزارکشان، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفاش
تصویر خفاش
جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
فرهنگ فارسی عمید
در فارسی بدون یاء (فاش) به کار میرود، اما در عربی لام الفعل فقط در حالت نکره حذف میشود، رجوع به فاش شود
لغت نامه دهخدا
(فاشْ شَ)
زن تبهکار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَفْ فا)
آنکه گندم را با بیل از انبار نزدیک کیال ریزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُفْ فا)
شب پره. وطواط. موش کور. مرغ عیسی. شب باره. شب باز. شب بازه، شب پرک. شب بوزه. شب یازه. شبینه. شیوز. شب کور. شیرمرغ. شیرزج. شیرزق. (یادداشت بخط مؤلف). شباره. بیواز. چرهواز. پازیره. خربواز. خربوز. خرپور. خربیواز. شبان. شبانور. شپرک. شپره. شپوز. شپوژ. شهله. یارسه. شبده. پرسه. پرسقی. یراسه. (از ناظم الاطباء). ج، خفافیش. در صبح الاعشی این حیوان چنین تعریف شده است: او پرنده ای است غریب الشکل و عجیب الوصف بدون پر و صاحب دو بال و بالهای او بدو دست او چسبیده است. بعضی می گویند که بالهایش بدو پهلوی او چسبیده است. او را خفاش بدان جهت نامند که در روز نمی بیند. در زبان عرب، این پرنده را وطواط نیز گویند، ولی عقیدۀ پاره ای بر آنست که خفاش پرنده صغیر و وطواط پرندۀ کبیر است. وطواط را خطاف نیز نام است. خفاش از خواص پرندگان چیزی ندارد. او را دندانها و خصیتین است و حائض می شودو چون آدمیان می خندد و مانند چهار پایان ادرار می کند و بچۀ خود را از پستان خود شیر می دهد. از آنجا که در روز نمی بیند همواره برای قوت خود در وقت غروب آفتاب از لانۀ خود بیرون می آید و در همین وقت است که پشه ها نیز برای خوردن خون حیوانات خارج می شوند و به خفاش برمی خورند و خفاش به آنها حمله می کند و قوت خود را درمی یابد. گفته شده است که این حیوان را مسیح خلق کرده است. (از این جهت بین فارسی زبانها مرغ عیسی نام دارد). خفاش سریعالحرکت و پرعمر است خفاش ماده بین سه تا هفت جوجه می گذارد و فرزند خود را در حین پرواز زیر بال خود می گیرد و باز گفته شده است که او در حال طیران، بچه خود را شیر می دهد. چون برگ دلب خفاش را اصابت کند او را بیهوش می کند. قتل این حیوان در اسلام نهی شده است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 84) :
بود خفاش و نتواند که بیند روی من نادان
ز من پنهان شود زیرا منم خورشید رخشانش.
ناصرخسرو.
نور خورشید در جهان فاش است
آفت از ضعف چشم خفاش است.
سنائی.
عشق خوبان و سینۀ اوباش
نور خورشید و دیدۀ خفاش.
ظهیرفاریابی.
هواداری مکن شب را چو خفاش.
نظامی.
نتوانم که ترا بینم از آنک
چشم خفاش ضیا نپذیرد.
عطار.
آنچنانکه لمعۀ دریاش اوست
شمس دنیا در صفت خفاش اوست.
مولوی.
غایت لطف و کمال او بود
ورنه خفاشش کجا مانع شود.
مولوی.
بچشم کوته اغیار درنمی گنجد
مثال چشمۀ خورشید و دیدۀ خفاش.
سعدی (طیبات).
که تاب خور ندارد چشم خفاش.
شبستری.
چشم خفاش اگر پرتوخورشید ندید
جرم بر دیدۀ خفاش نه بر خورشید است.
ابن یمین.
از پی طعمه شامی شده ام چون خفاش
وز پی دیدن خورشید شدم چون حربا.
؟
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نام کوهی به یمن در بلاد خولان
لغت نامه دهخدا
(شِ)
آنکه پاهای خود را برای بول کردن بگشاید. رجوع به فشج شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
مرد وافر و انبوه ریش. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاشیه
تصویر فاشیه
پراکنده پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
هر برنامه ای که بمنظور بر پا کردن تمرکز حکومت ملی مطلقه یا سیاست و روش خشک و خشن ملی باشد، و برای عملی کردن آن رژیم در زمینه های صنعتی، کارخانه ای، تجاری و مالی همراه با زور و تعدی نسبت به مخالفان طرح ریزی شود و باجرا در آید فاشیسم نام دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاشق سازی
تصویر فاشق سازی
کفچک سازی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که پیرو فلسفه فاشیسم باشد (عضو حزب ملی ایتالیا که بوسیله موسولینی تاسیس شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاشورانیدن
تصویر فاشورانیدن
تحریک کردن برانگیختن ورغلانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاشوریدن
تصویر فاشوریدن
تحریک شدن برانگیخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاش
تصویر عفاش
پر ریش ریش انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفاش
تصویر خفاش
شب پره، شب پرک، شبکوره، شب پاره، و موش کور نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاشرین
تصویر فاشرین
سریانی تازی گشته سیاه دارو (گویش شیرازی) سپندان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
((خُ فّ))
پستانداری است شبیه موش که دست و پای وی با پرده نازکی به هم متصل و به شکل بال است که با آن پرواز می کند. چشم هایش ضعیف است و به همین دلیل روزها را در تاریکی به سر می برد
فرهنگ فارسی معین
بیواز، شب پره، شبکور، وطواط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن خفاش در خواب شئامت دارد و از موش و جوجه تیغی بد تر است. دیدن خفاش در خواب نه فقط برای بیننده خواب بد است بل که روی زندگی اطرافیانش نیز اثر می نهد. اگر در خواب دیدید که خفاش را کشتید بر دشمن چیره می شوید اما باقی گذاشتن جسد خفاش خودش ابتلا و بلا است و لاشه خفاش خود گویای مصیبت است. اگر خفاش بچه کرده بود دشمنی است که ریشه دوانیده و انهدامش دشوار شده است. اگر در خواب ببینید خفاش یا بچه هایش را در کیسه ریخته و به جایی دور برده و آزاد کردید بهتر این است که آن ها را بکشید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب