آشکارا، آشکار، برای مِثال گناه کردن پنهان بِه از عبادت فاش / اگر خدای پرستی هوا پرست مباش (سعدی۲ - ۴۶۳) فاش شدن: آشکار شدن، شایع شدن فاش گردیدن: آشکار شدن، شایع شدن، فاش شدن، برای مِثال چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود روی زرد (سعدی۱ - ۱۵۴) فاش کردن: آشکار کردن، برای مِثال مکن عیب خلق ای خردمند فاش / به عیب خود از خلق مشغول باش (سعدی۱ - ۱۵۶) فاش ساختن: آشکار کردن، فاش کردن
آشکارا و ظاهر، (آنندراج) (غیاث)، مخفف فاشی، اسم فاعل از ریشه فشو است که لام الفعل آن در حالت نکره حذف میشود، و در زبان فارسی از دیرباز این کلمه و کلمه صاف بجای فاشی و صافی بکار میرفته است، مؤنث فاش، فاشیه است، رجوع به اقرب الموارد شود: همین است فرجام و آغاز ما سخن گفتن فاش و هم راز ما، فردوسی، گفت، لیکن فاش گردد از سماع کل ّ سِرّ جاوز الاثنین شاع، مولوی، اگر مشک خالص نداری مگوی وگر هست خود فاش گردد به بوی، سعدی (بوستان)، فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم، حافظ، ، مشهور، معروف، (یادداشت بخط مؤلف) : فاش شد نام من به گیتی فاش من نترسم ز جنگ وز پرخاش، طاهر فضل، به نطق است و عقل آدمیزاده فاش چو طوطی سخنگوی و نادان مباش، سعدی (بوستان)، ، همگانی و عمومی، آنچه همگان مرتکب شوند: جهل و بیباکی شده فاش و حلال دانش و آزادگی گشته حرام، ناصرخسرو
پراگنده، مبدل پاش است، (آنندراج)، صاحب صحاح الفرس کلمه را فارسی دانسته و چنین مینویسد: پراکنده شده و آشکاره شده باشد، (یادداشت بخط مؤلف) : چو در کابل این داستان فاش گشت سر مرزبان پر ز پرخاش گشت، فردوسی، این حدیث به نیشابور فاش شد، (تاریخ بیهقی)