آشکارا، آشکار، برای مثال گناه کردن پنهان به از عبادت فاش / اگر خدای پرستی هوا پرست مباش (سعدی۲ - ۴۶۳) فاش شدن: آشکار شدن، شایع شدن فاش گردیدن: آشکار شدن، شایع شدن، فاش شدن، برای مثال چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود روی زرد (سعدی۱ - ۱۵۴) فاش کردن: آشکار کردن، برای مثال مکن عیب خلق ای خردمند فاش / به عیب خود از خلق مشغول باش (سعدی۱ - ۱۵۶) فاش ساختن: آشکار کردن، فاش کردنآشکارا، آشکار، برای مِثال گناه کردن پنهان بِه از عبادت فاش / اگر خدای پرستی هوا پرست مباش (سعدی۲ - ۴۶۳) فاش شدن: آشکار شدن، شایع شدن فاش گردیدن: آشکار شدن، شایع شدن، فاش شدن، برای مِثال چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود روی زرد (سعدی۱ - ۱۵۴) فاش کردن: آشکار کردن، برای مِثال مکن عیب خلق ای خردمند فاش / به عیب خود از خلق مشغول باش (سعدی۱ - ۱۵۶) فاش ساختن: آشکار کردن، فاش کردن