کار ساختن کار ساختن مقدمات کار را فراهم کردن آماده شدن: (حال وی بگفت و آنگاه باز نمود که اختیار ما بر تو میافتد. باز گرد و کار بساز (بیهقی)، حاجت کسی را بر آوردن کار او را انجام دادن: در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودا زده را کار بساز) (حافظ)، کشتن بقتل رسانیدن فرهنگ لغت هوشیار
نای ساختن نای ساختن نی نواختن نی زدن: بوستان عودهمی سوزدتیماربسوزخ فاخته نای همی سازدطنبوربسازخ (منوچهری لغ) فرهنگ لغت هوشیار