جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فاش ساختن

کار ساختن

کار ساختن
مقدمات کار را فراهم کردن آماده شدن: (حال وی بگفت و آنگاه باز نمود که اختیار ما بر تو میافتد. باز گرد و کار بساز (بیهقی)، حاجت کسی را بر آوردن کار او را انجام دادن: در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودا زده را کار بساز) (حافظ)، کشتن بقتل رسانیدن
کار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

نای ساختن

نای ساختن
نی نواختن نی زدن: بوستان عودهمی سوزدتیماربسوزخ فاخته نای همی سازدطنبوربسازخ (منوچهری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

بار ساختن

بار ساختن
بار آماده کردن برای حرکت. عدل، بستۀ بار را مهیا ساختن.
لغت نامه دهخدا