جدول جو
جدول جو

معنی غلطنده - جستجوی لغت در جدول جو

غلطنده
(غَ طَ دَ / دِ)
غلطان. غلتان. گردنده به پهلو. مرّاغه، غلطنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غلطنده
آنکه بغلتد غلت زننده
تصویری از غلطنده
تصویر غلطنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلغنده
تصویر بلغنده
ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است، توده شده، بلغنده، بلغد، بلغده،
بسته، بستۀ قماش، بقچه، رزمه، برای مثال راه باید برید و رنج کشید / کیسه باید گشاد و بلغنده (سوزنی - ۸۷)
لنگۀ بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلتنده
تصویر غلتنده
آنکه بغلتد، غلت زننده،، آنچه در روی زمین به پهلوی خود بگردد و حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلانده
تصویر چلانده
ویژگی آنچه فشرده شده، ویژگی چیزی که با فشار، آب آن را گرفته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلونده
تصویر پلونده
پرونده، بستۀ قماش، صره، کیسۀ پول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرمنده
تصویر غرمنده
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغزنده
تصویر لغزنده
لیزخورنده، لیز، سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلطاننده
تصویر غلطاننده
آنکه کسی یا چیزی را به پهلو یا پهنا بگرداند غلت دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطانیده
تصویر غلطانیده
به پهلو یا بپهنا گردانیده غلت داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتیده
تصویر غلتیده
به پهلو یا بپهنا گردیده غلت زده غلت خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطاندن
تصویر غلطاندن
گردانیدن به پهلو یا به پهنا غلت دادن پچخیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلطیدن
تصویر غلطیدن
به پهلو گردیدن، غلتیدن، غلت خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنونده
تصویر غنونده
خوابنده، آرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیژنده
تصویر غیژنده
آنکه بغیژد خزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلونده
تصویر کلونده
خیار بزرگ و باریک و دراز شنگ: (میل کلونده که دارد که مبارک بادش بخت فیروز که افتاد ز غیبش بکنار) (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
گلوبند، هر چیز که بطریق تحفه و هدیه بکسی فرستند مرسله، گلوبند مانندی از گردو و انجیر که آنرا بهدیه فرستند
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه برزده که به جهت رشتن گلوله کرده باشند: در میانشان نجیب منده من همچو در بند خار گلغنده. (سوزنی در هجو نجیب منده)، سست کاهل
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بلغزد آنکه سر خورد. یا طاس لغزنده. سوراخ مورچه خوار که بصورت قیف در صحراسازد جانور این سوراخ را باخاکی بنرمی غبار میسازد و خود در زیر خاک پنهان شود وچون مورچه در این طاس افتد برای لغزیدن پاهایش در غبار نتواند بیرون آید مورچه خوار از غبار سر بیرون کند و مورچه را فرو کشد و بخورد: چو در طاس لغزنده افتاد مور رهاننده را چاره باید نه زور. (لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
فهرست غلط های کتاب یا رساله چاپ شده که معمولا در آخر کتاب افزایند جدول خطا و صواب. توضیح یعنی به سبب آن که مذکور اصلی ذکر کلمات و جملات صحیح است نه کلمات و جملات غلط (فقط) از استعمال غلط نامه احتراز می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرمنده
تصویر غرمنده
قهرآلود و خشمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتانده
تصویر غلتانده
به پهلو یا بپهنا گردانیده غلت داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلغنده
تصویر پلغنده
پرونده بقچه رزمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلکنده
تصویر پلکنده
آنکه پلکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلونده
تصویر پلونده
پرونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلانده
تصویر خلانده
فرو کرده (سوزن خار و مانند آن در چیزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلانده
تصویر چلانده
فشار داده شده عصاره گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلعنده
تصویر بلعنده
آنکه در حلق فرو کند غذا را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغنده
تصویر بلغنده
جامه دان، بقچه، بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتنده
تصویر غلتنده
آنکه بغلتد غلت زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغنده
تصویر بلغنده
((بَ غُ یا غَ دِ))
جامه دان، بغچه، هر چیز بسته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیژنده
تصویر غیژنده
((غِ ژَ دِ))
خزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلونده
تصویر کلونده
((کَ وَ دَ یا دِ))
کلوند، خیار بزرگ و باریک و دراز، شنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلطیدن
تصویر غلطیدن
غلتیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
جریمه تاوان عمل اشتباه
فرهنگ گویش مازندرانی