معنی غرمنده غرمنده خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب تصویر غرمنده فرهنگ فارسی عمید
غرمنده غرمنده قهرآلود و خشمناک. (برهان قاطع) (آنندراج). ظاهراً مصحف غژمنده. (حواشی برهان قاطع چ معین) : شه از کینه زآنگونه غرمنده شد که شیر از نهیبش سرافکنده شد. جلالی (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). غراشیده. (صحاح الفرس). غرمان. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) لغت نامه دهخدا
درمنده درمنده بیچاره، ناتوان، عاجز، برای مِثال بفرمود صاحب نظر بنده را / که خشنود کن مرد درمنده را (سعدی۱ - ۸۶) فرهنگ فارسی عمید
ارمنده ارمنده آرام گیرنده، برای مِثال گه ارمنده ای و گه ارغنده ای / گه آشفته ای و گه آهسته ای (رودکی - ۵۲۹)، چه باید که ارمنده گیتی چنین / پرآشوب گردد ز درد و ز کین (فردوسی۲ - ۲۸۳۴) فرهنگ فارسی عمید