جدول جو
جدول جو

معنی غلث - جستجوی لغت در جدول جو

غلث
(غَ لِ)
مرد سخت پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج). الشدیدالقتال. (اقرب الموارد). آنکه سخت کارزار کند. (مهذب الاسماء) ، دیوانه. (منتهی الارب) (آنندراج). مجنون. (اقرب الموارد) ، آنکه او را از طعام و شراب نشأه، و از غلبۀ خواب تمایلی و سستیی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که از خوردنی و نوشیدنی نشأه ای و از غلبۀ خواب میل کردن و شکستگی داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، الشدید اللزوم لمن طالب: آنکه سخت ملازم دوست خود باشد. (اقرب الموارد) ، غلث از طعام، آنچه سنگ ریزه و کاه و جز آن داشته باشد. (از اقرب الموارد). تصفیه نشده، آنچه تمیز و مصفی نباشد. (دزی ج 2 ص 221)
لغت نامه دهخدا
غلث
(دَ عَ)
غلث زند، آتش نادادن آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آمیختن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). یقال: غلثت البر بالشعیر، و غلثت الحدیث، خلطته. (منتهی الارب). مخلوط کردن. (اقرب الموارد) ، گرد کردن. (منتهی الارب) : غلثث الشی ٔ، جمعته، پیراستن مشک را به ارطی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج) : غلث سقاء، دباغت آن با درخت ارطی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غلث
در آمیختگی، در آمیختگی گندم و جو و بلال کاه و گرد و خاک در گندم، خود را به کسی چسباندن، سختی کار زار، آتش ندادن آتشزنه سخت پیکار جنگی، دیوانه، پژمان، بیزار از خوراک، تلخه در گندم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلل
تصویر غلل
غلّه ها، غلغلک ها، قلّک ها، جمع واژۀ غلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلق
تصویر غلق
کلام مشکل و مبهم، مغلق، شخص بدخو و خشمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غله
تصویر غله
دانۀ حاصل از زراعت گیاهان تیرۀ گندمیان مانند جو، گندم، ارزن، برنج و امثال آن ها، حاصل زراعت این گیاهان که هنوز برداشت نشده است، آذوقه، درآمد و دخلی که از کرایۀ خانه یا دکان به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلو
تصویر غلو
زیاده روی در کاری یا در وصف کسی و چیزی، از حد در گذشتن، تجاوز کردن از حد، گزاف کاری، گزافه گویی،
به مقام خدایی رسانیدن بشر و اعتقاد به حلول خداوند در شخص،
در ادبیات در فن بدیع مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف کسی یا چیزی به حدی که محال به نظر آید،
در علوم ادبی در قافیه، آوردن حرف روی در یک مصراع ساکن و در مصراع دیگر متحرک، که از عیوب قافیه است، برای مثال صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا ی چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را / سماع وعظ کجا نغمۀ رباب کجا (حافظ - ۲۰)
غلو مقبول: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی که دلالت به تشبیه یا گمان یا توهم کند آورده شود، مثل «پنداری»، «گویی «، «گوییا»، «ترسم» و امثال آن ها، برای مثال بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم / کآتش به قلم درفتد از سوز درونم (سعدی۲ - ۵۱۴)
غلو مردود: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی از تشبیه و توهم نباشد، برای مثال پی مورچه بر پلاس سیاه / شب تیره دیدی دو فرسنگ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیث
تصویر غیث
باران، ابری که باران ببارد، گیاهی که با آب باران بروید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلط
تصویر غلط
سهو، خطا، اشتباه، نشناختن وجه صواب در امری، خطا کردن، نادرست مثلاً کاربرد غلط،
به صورت نادرست مثلاً او متن را غلط خواند
غلط کردن: خطا کردن، به خطا رفتن، اشتباه کردن
غلط گفتن: اشتباه بیان کردن
غلط مشهور: در علوم ادبی کلمه ای که از لحاظ دستور زبان غلط باشد اما میان مردم رایج و متداول شده و عامۀ مردم آن را پذیرفته باشند، غلط مصطلح
غلط مصطلح: در علوم ادبی کلمه ای که از لحاظ دستور زبان غلط باشد اما میان مردم رایج و متداول شده و عامۀ مردم آن را پذیرفته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوث
تصویر غوث
یاری کردن، به فریاد کسی رسیدن، یاری، اعانت، فریادرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثلث
تصویر ثلث
سه یک، یک سوم چیزی، ثلثیّ، در هنر در خوشنویسی، از خطوط اسلامی که کتیبه ها و ندرتاً کتب مذهبی با آن نوشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلج
تصویر غلج
گره، گره محکم، گرهی که به آسانی گشوده نشود، برای مثال ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده / دامن بیا به دامن من غلج برفکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غله
تصویر غله
کوزۀ آبخوری کوچک و سر تنگ، غلغلک، قلّک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلت
تصویر غلت
غلتیدن، در موسیقی گردانیدن آواز در حلق، کشش دادن صوت هنگام آوازه خوانی، تریل
غلت خوردن: در حالت خواب یا دراز کشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن، غلتیدن
غلت دادن: کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن، غلتانیدن
غلت زدن: در حالت خواب یا دراز کشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن، غلتیدن، غلت خوردن
غلت و واغلت: غلتیدن پی در پی
غلت و واغلت خوردن: غلتیدن پی در پی، غلت و واغلت
غلت و واغلت زدن: غلتیدن پی در پی، غلت و واغلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غله
تصویر غله
عطش شدید، تشنگی سخت، سختی تشنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلی
تصویر غلی
جوشیدن، جوشیدن مایع در دیگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلا
تصویر غلا
گران شدن نرخ، گرانی نرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلق
تصویر غلق
قفل یا کلون در، در بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(غَ ثا)
درختی است تلخ. (منتهی الارب). درختی تلخ است و گویند میوۀ آن جانوران درنده را میکشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرث
تصویر غرث
گرسنه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط
تصویر غلط
اشتباه، باطل، خطا در سخن، سهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلص
تصویر غلص
بریدن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تاریکی پایان شب تاریکی آخر شب ظلمت پایان شب چون با سپیدی در آمیزد شبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلچ
تصویر غلچ
آنچه در بدان بندند از قفل و زنجیر و غیره. گرهی که سخت گشوده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلظ
تصویر غلظ
درشت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیث
تصویر غیث
باران باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
گران شدن، نرخ، گرانی، تیر انداختن با همه نیرو پرتاب کردن، دور انداختن با همه نیرو تنگی سختی: در زندگی، گرانی فزونی نرخ ها، خشکسالی، پر تابنده پرتاب کننده گران شدن، نرخ چیزی، تنگی سختی (زندگی) یا قحط و غلا. خشکسالی و گرانی، تنگی سختی (زندگی) یا قحط و غلا. خشکسالی و گرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلب
تصویر غلب
غلبه کردن، چیره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلپ
تصویر غلپ
یک جرعه بزرگ از آب یا مایعی دیگر که در دهان کنند، جرعه یک غلپ آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلت
تصویر غلت
غلتیدن، به پهلو گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثلث
تصویر ثلث
سه یک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلث الحلم
تصویر غلث الحلم
خواب اهریمنی بوشاسپ
فرهنگ لغت هوشیار
جوان زیبا هموار و یکسان رفتن در ستور گره دو تا که به آسانی گشوده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلت
تصویر غلت
غلط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلط
تصویر غلط
غلت، نادرست
فرهنگ واژه فارسی سره