جدول جو
جدول جو

معنی غسلگاه - جستجوی لغت در جدول جو

غسلگاه
جای غسل کردن، محل غسل
تصویری از غسلگاه
تصویر غسلگاه
فرهنگ فارسی عمید
غسلگاه
جای غسل کردن محل غسل
تصویری از غسلگاه
تصویر غسلگاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بستگاه
تصویر بستگاه
تحصنگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
نظام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسملگاه
تصویر بسملگاه
قصابخانه، قربانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغلگاه
تصویر بغلگاه
پهلوگاه
فرهنگ لغت هوشیار
فر و جلال و شکوه و دبدبه، شوکت و دولت، سامان و ثروت، کارگاه و تمام آلات و ادواتی که برای انجام کاری فراهم آورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیلگاه
تصویر سیلگاه
زمینی که سیل در آن جریان یابد سیل گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شستگاه
تصویر شستگاه
آبزن و ظرفی که در آن غسل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتگاه
تصویر غلتگاه
جای غلتیدن، محل غلت زدن، برای مثال تو را این جای ملعون غلتگاه است / بغلت آسان در او و گرد بفشان (ناصرخسرو - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غورگاه
تصویر غورگاه
جای غور، محل غور، جای فرو رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلگاه
تصویر مغلگاه
جای خفت وخیز چهارپایان و ددان، خوابگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیلگاه
تصویر سیلگاه
زمینی که سیل در آن جاری شود، سیل گیر، سیل خیز، سیلاب گیر، جای سیل، محل سیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلتگاه
تصویر غلتگاه
جای غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسلخانه
تصویر غسلخانه
حمام، گرمابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرقگاه
تصویر غرقگاه
جای غرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غورگاه
تصویر غورگاه
جای فرو رفتن آب محل غور، جای نهان شدن، منزل جایگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتلگاه
تصویر قتلگاه
جای کشتن حیوانات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفلگاه
تصویر کفلگاه
سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
((دَ))
ثروت، نیرو، توانایی، یک آهنگ کامل موسیقی، هر مجموعه ابزار و آلاتی که برای انجام کاری فراهم شده باشد، دسترس، دسترسی، شکوه، جلال، مساعدت، فرصت مناسب، پیروزی، مجازاً رژیم، نظام، حکومت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غورگاه
تصویر غورگاه
((غَ وْ))
جای فرو رفتن آب، محل غور، جای نهان شدن، منزل، جایگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قتلگاه
تصویر قتلگاه
((قَ))
جای کشته شدن، جای کشتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قتلگاه
تصویر قتلگاه
جای کشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفلگاه
تصویر کفلگاه
سرین، کفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرقگاه
تصویر غرقگاه
جای غرق شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
وسیله ای ساخته شده از اجزا و قطعات مختلف به منظوری خاص
کنایه از سامان و اسباب و سرمایه
کنایه از کارگاه و کارخانه و تمام آلات و ادواتی که در یک جا و برای انجام دادن کاری فراهم آورده باشند
اعضایی که با هم در بدن عمل خاصی را انجام بدهند مثلاً دستگاه گوارش
در موسیقی یک آهنگ کامل موسیقی
کنایه از جاه و جلال، شوکت و ثروت، کنایه از قدرت و توانایی
دستگاه وجود: کنایه از عالم هستی، کنایه از حواس ظاهری و باطنی، مجموع اعضای بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
Contraption
دیکشنری فارسی به انگلیسی
устройство
دیکشنری فارسی به روسی