جدول جو
جدول جو

معنی دستگاه

دستگاه((دَ))
ثروت، نیرو، توانایی، یک آهنگ کامل موسیقی، هر مجموعه ابزار و آلاتی که برای انجام کاری فراهم شده باشد، دسترس، دسترسی، شکوه، جلال، مساعدت، فرصت مناسب، پیروزی، مجازاً رژیم، نظام، حکومت
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دستگاه

دستگاه

دستگاه
فر و جلال و شکوه و دبدبه، شوکت و دولت، سامان و ثروت، کارگاه و تمام آلات و ادواتی که برای انجام کاری فراهم آورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار

دستگاه

دستگاه
وسیله ای ساخته شده از اجزا و قطعات مختلف به منظوری خاص
کنایه از سامان و اسباب و سرمایه
کنایه از کارگاه و کارخانه و تمام آلات و ادواتی که در یک جا و برای انجام دادن کاری فراهم آورده باشند
اعضایی که با هم در بدن عمل خاصی را انجام بدهند مثلاً دستگاه گوارش
در موسیقی یک آهنگ کامل موسیقی
کنایه از جاه و جلال، شوکت و ثروت، کنایه از قدرت و توانایی
دستگاه وجود: کنایه از عالم هستی، کنایه از حواس ظاهری و باطنی، مجموع اعضای بدن
دستگاه
فرهنگ فارسی عمید