بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷)، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مِثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷)، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
صدا کردن زه کمان هنگام تیر انداختن، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن، برای مثال ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بود / فضای معرکه همچون دکان آهنگر (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - ترنگیدن)
صدا کردن زهِ کمان هنگام تیر انداختن، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن، برای مِثال ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بُوَد / فضای معرکه همچون دکان آهنگر (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - ترنگیدن)
آواز در گلو پیچیدن و شور کردن و فریاد و غوغا نمودن و خروش و بانگ برآوردن. (برهان قاطع) ، غریدن. آوازی هول دادن. آواز مهیب برآوردن رعد و جز آن. (از فرهنگ شعوری) : غرنبیدن نای در کوه و دشت ز آوای تندر همی درگذشت. فردوسی (از آنندراج). برآمد ده و افکن و گیر و رو غرنبیدن کوس و پیکار و غو. اسدی. لشکر شادبهر درجنبید نای رویین و کوس بغرنبید. عنصری (از فرهنگ اسدی). چون به رزم اندر غرنبیده چو شیر خشمگین زهره در تن شیر را از هیبت او خون شده. بوعلی چاچی. رجوع به غرنبه شود. ، غر و لند کردن. ژکیدن. ترکیب ها: - غرنبان. غرنبش. غرنبندگی. غرنبنده. غرنبیدگی. غرنبیده. رجوع به همین مدخل ها شود
آواز در گلو پیچیدن و شور کردن و فریاد و غوغا نمودن و خروش و بانگ برآوردن. (برهان قاطع) ، غریدن. آوازی هول دادن. آواز مهیب برآوردن رعد و جز آن. (از فرهنگ شعوری) : غرنبیدن نای در کوه و دشت ز آوای تندر همی درگذشت. فردوسی (از آنندراج). برآمد ده و افکن و گیر و رو غرنبیدن کوس و پیکار و غو. اسدی. لشکر شادبهر درجنبید نای رویین و کوس بغرنبید. عنصری (از فرهنگ اسدی). چون به رزم اندر غرنبیده چو شیر خشمگین زهره در تن شیر را از هیبت او خون شده. بوعلی چاچی. رجوع به غرنبه شود. ، غر و لند کردن. ژکیدن. ترکیب ها: - غرنبان. غرنبش. غرنبندگی. غرنبنده. غرنبیدگی. غرنبیده. رجوع به همین مدخل ها شود
صدا و آواز کردن چلۀ کمان و شمشیر و گرز و مانند آن. (ناظم الاطباء). صدای رسیدن گرز و شمشیر و جز آن به چیزی: ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بود فضای معرکه همچون دکان آهنگر. اثیرالدین امانی (از فرهنگ جهانگیری). ، ترنم. (ناظم الاطباء)
صدا و آواز کردن چلۀ کمان و شمشیر و گرز و مانند آن. (ناظم الاطباء). صدای رسیدن گرز و شمشیر و جز آن به چیزی: ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بود فضای معرکه همچون دکان آهنگر. اثیرالدین امانی (از فرهنگ جهانگیری). ، ترنم. (ناظم الاطباء)
آواز صدا کردن گرز و مانند آن باشد بسبب زدن آن بر جایی. (برهان) (آنندراج). آواز و صدای چرنگ کردن. (ناظم الاطباء). صدا برآمدن از گرز و امثال آن، هنگام بکار بردنش در نبرد. جرنگیدن: چرنگیدن گرزۀ گاوچهر تو گفتی همی سنگ بارد سپهر. فردوسی. ز آواز اسبان و بانگ سران چرنگیدن گرزهای گران. فردوسی. رجوع به چرنگ شود. ، صداکردن زنگ و درای. آواز برخاستن از جرس و درای و نظایر آنها: ز بس نالۀ کوس با کره نای چرنگیدن زنگ و هندی درای. فردوسی. به ابر اندرآمد دم کره نای چرنگیدن گرز و هندی درای. فردوسی. رجوع به چرنگ شود
آواز صدا کردن گرز و مانند آن باشد بسبب زدن آن بر جایی. (برهان) (آنندراج). آواز و صدای چرنگ کردن. (ناظم الاطباء). صدا برآمدن از گرز و امثال آن، هنگام بکار بردنش در نبرد. جرنگیدن: چرنگیدن گرزۀ گاوچهر تو گفتی همی سنگ بارد سپهر. فردوسی. ز آواز اسبان و بانگ سران چرنگیدن گرزهای گران. فردوسی. رجوع به چرنگ شود. ، صداکردن زنگ و درای. آواز برخاستن از جرس و درای و نظایر آنها: ز بس نالۀ کوس با کره نای چرنگیدن زنگ و هندی درای. فردوسی. به ابر اندرآمد دم کره نای چرنگیدن گرز و هندی درای. فردوسی. رجوع به چرنگ شود