جدول جو
جدول جو

معنی غرنگیدن - جستجوی لغت در جدول جو

غرنگیدن
غرنگ کردن، ناله برآوردن
تصویری از غرنگیدن
تصویر غرنگیدن
فرهنگ فارسی عمید
غرنگیدن
(مُ گَ تَ)
غریویدن. رجوع به غریو شود، غرنگ کردن. رجوع به غرنگ شود
لغت نامه دهخدا
غرنگیدن
غرنگ کردن، غریویدن غریو بر آوردن
تصویری از غرنگیدن
تصویر غرنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
غرنگیدن
((غَ رَ دَ))
ناله کردن
تصویری از غرنگیدن
تصویر غرنگیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترنجیدن
تصویر ترنجیدن
درهم کشیده شدن، پرچین و شکن شدن، فشرده شدن، افسرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غراشیدن
تصویر غراشیدن
خشم گرفتن، خشم کردن، غضب کردن، ستیزیدن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریویدن
تصویر غریویدن
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷)، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درنگیدن
تصویر درنگیدن
درنگ کردن، دیر کردن، توقف کردن، بازایستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرنگیدن
تصویر جرنگیدن
صدا کردن شمشیر و زنگ و هر چیز فلزی یا چینی هنگامی که به چیزی بخورد، برای مثال به ابر اندر آمد دم کرهّ نای / جرنگیدن گرز و هندی درای (فردوسی۱ - ۱۲۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنگیدن
تصویر ترنگیدن
صدا کردن زه کمان هنگام تیر انداختن، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن، برای مثال ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بود / فضای معرکه همچون دکان آهنگر (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - ترنگیدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنبیدن
تصویر غرنبیدن
بانگ و خروش برآوردن، صدای درشت و کلفت درآوردن، فریاد و غوغا کردن، برای مثال لشکر شادبهر درجنبید / نای رویین و کوس بغرنبید (عنصری - ۳۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ گَ دی دَ)
آواز در گلو پیچیدن و شور کردن و فریاد و غوغا نمودن و خروش و بانگ برآوردن. (برهان قاطع) ، غریدن. آوازی هول دادن. آواز مهیب برآوردن رعد و جز آن. (از فرهنگ شعوری) :
غرنبیدن نای در کوه و دشت
ز آوای تندر همی درگذشت.
فردوسی (از آنندراج).
برآمد ده و افکن و گیر و رو
غرنبیدن کوس و پیکار و غو.
اسدی.
لشکر شادبهر درجنبید
نای رویین و کوس بغرنبید.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
چون به رزم اندر غرنبیده چو شیر خشمگین
زهره در تن شیر را از هیبت او خون شده.
بوعلی چاچی.
رجوع به غرنبه شود.
، غر و لند کردن. ژکیدن.
ترکیب ها:
- غرنبان. غرنبش. غرنبندگی. غرنبنده. غرنبیدگی. غرنبیده. رجوع به همین مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ دَ)
روییدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رستن گیاه. (برهان قاطع). رجوع به رنگ درذیل معنی رستن شود، زیاد کردن. افزون نمودن. زیاده کردن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
به بانگ درآمدن. (ناظم الاطباء). صدا کردن تار و ساز و گرز و شمشیر. ترنگیدن. و رجوع به درنگ (د / د ر) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
درنگ کردن. ثبات و آرام ورزیدن. (برهان). آرام گزیدن. ثبات ورزیدن. (آنندراج). ثابت ماندن. (ناظم الاطباء) ، تأخیر کردن. (برهان). دیری کردن. (ناظم الاطباء) ، توقف کردن. ماندن. متوقف شدن. (ناظم الاطباء) ، آرامیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو چَ / چِ کَ دَ)
مباحثه و منازعه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ دَ)
لباس پوشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
گرو بستن و شرط کردن، درهم آمیختن، خندیدن و خنده کردن، جواب و سؤال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ کَ دَ)
صدا و آواز کردن چلۀ کمان و شمشیر و گرز و مانند آن. (ناظم الاطباء). صدای رسیدن گرز و شمشیر و جز آن به چیزی:
ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بود
فضای معرکه همچون دکان آهنگر.
اثیرالدین امانی (از فرهنگ جهانگیری).
، ترنم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
آواز صدا کردن گرز و مانند آن باشد بسبب زدن آن بر جایی. (برهان) (آنندراج). آواز و صدای چرنگ کردن. (ناظم الاطباء). صدا برآمدن از گرز و امثال آن، هنگام بکار بردنش در نبرد. جرنگیدن:
چرنگیدن گرزۀ گاوچهر
تو گفتی همی سنگ بارد سپهر.
فردوسی.
ز آواز اسبان و بانگ سران
چرنگیدن گرزهای گران.
فردوسی.
رجوع به چرنگ شود.
، صداکردن زنگ و درای. آواز برخاستن از جرس و درای و نظایر آنها:
ز بس نالۀ کوس با کره نای
چرنگیدن زنگ و هندی درای.
فردوسی.
به ابر اندرآمد دم کره نای
چرنگیدن گرز و هندی درای.
فردوسی.
رجوع به چرنگ شود
لغت نامه دهخدا
آواز در گلو پیچیدن، آوازی مهیب دادن غریدن، فریاد و غوغا کردن، غرغر کردن غرولند کردن ژکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنبیده
تصویر غرنبیده
آواز در گلو پیچیده، آواز مهیب برآورده، فریاد و غوغا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراشیدن
تصویر غراشیدن
خشم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریویدن
تصویر غریویدن
غریو کردن فریاد زدن آواز بلند برداشتن، نالیدن و گریستن زاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرنجیدن
تصویر طرنجیدن
نادرست نویسی ترنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنگیدن
تصویر درنگیدن
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سخت در هم کشیده و کوفته شدن، چین بهم رساندن چین و شکن شدن، درشت گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهنگیدن
تصویر آهنگیدن
قصدکردن، کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرنگیدن
تصویر جرنگیدن
آواز کردن شمشیر و گرز و امثال آن بهنگام استعمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرنگیدن
تصویر چرنگیدن
آواز کردن شمشیر و گرز و مانند آنها بر اثر تصادم
فرهنگ لغت هوشیار
آواز در گلو پیچیدن، آوازی مهیب دادن غریدن، فریاد و غوغا کردن، غرغر کردن غرولند کردن ژکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنگیدن
تصویر درنگیدن
((دِ رَ دَ))
درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرنبیدن
تصویر غرنبیدن
((غُ رُ دَ))
بانگ و خروش برآوردن، غوغا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترنجیدن
تصویر ترنجیدن
((تُ رُ یا تَ رَ دَ))
سخت درهم کشیده شدن، پرچین و شکن شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهنگیدن
تصویر آهنگیدن
ائتمام
فرهنگ واژه فارسی سره