جدول جو
جدول جو

معنی درنگیدن

درنگیدن
درنگ کردن، دیر کردن، توقف کردن، بازایستادن
تصویری از درنگیدن
تصویر درنگیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با درنگیدن

درنگیدن

درنگیدن
درنگ کردن. ثبات و آرام ورزیدن. (برهان). آرام گزیدن. ثبات ورزیدن. (آنندراج). ثابت ماندن. (ناظم الاطباء) ، تأخیر کردن. (برهان). دیری کردن. (ناظم الاطباء) ، توقف کردن. ماندن. متوقف شدن. (ناظم الاطباء) ، آرامیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

درنگیدن

درنگیدن
به بانگ درآمدن. (ناظم الاطباء). صدا کردن تار و ساز و گرز و شمشیر. ترنگیدن. و رجوع به درنگ (دَ / دِ رَ) شود
لغت نامه دهخدا

جرنگیدن

جرنگیدن
صدا کردن شمشیر و زنگ و هر چیز فلزی یا چینی هنگامی که به چیزی بخورد، برای مِثال به ابر اندر آمد دم کرهّ نای / جرنگیدن گرز و هندی درای (فردوسی۱ - ۱۲۶۷)
جرنگیدن
فرهنگ فارسی عمید

ترنگیدن

ترنگیدن
صدا کردن زهِ کمان هنگام تیر انداختن، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن، برای مِثال ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بُوَد / فضای معرکه همچون دکان آهنگر (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - ترنگیدن)
ترنگیدن
فرهنگ فارسی عمید