آواز در گلو پیچیدن و شور کردن و فریاد و غوغا نمودن و خروش و بانگ برآوردن. (برهان قاطع) ، غریدن. آوازی هول دادن. آواز مهیب برآوردن رعد و جز آن. (از فرهنگ شعوری) : غرنبیدن نای در کوه و دشت ز آوای تندر همی درگذشت. فردوسی (از آنندراج). برآمد ده و افکن و گیر و رو غرنبیدن کوس و پیکار و غو. اسدی. لشکر شادبهر درجنبید نای رویین و کوس بغرنبید. عنصری (از فرهنگ اسدی). چون به رزم اندر غرنبیده چو شیر خشمگین زهره در تن شیر را از هیبت او خون شده. بوعلی چاچی. رجوع به غرنبه شود. ، غر و لند کردن. ژکیدن. ترکیب ها: - غرنبان. غرنبش. غرنبندگی. غرنبنده. غرنبیدگی. غرنبیده. رجوع به همین مدخل ها شود