جدول جو
جدول جو

معنی ترنجیدن

ترنجیدن((تُ رُ یا تَ رَ دَ))
سخت درهم کشیده شدن، پرچین و شکن شدن
تصویری از ترنجیدن
تصویر ترنجیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ترنجیدن

ترنجیدن

ترنجیدن
سخت در هم کشیده و کوفته شدن، چین بهم رساندن چین و شکن شدن، درشت گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار

ترنجیدن

ترنجیدن
درهم کشیده شدن، پُرچین و شکن شدن، فشرده شدن، افسرده شدن
ترنجیدن
فرهنگ فارسی عمید

ترنجیدن

ترنجیدن
از ترنج +یدن، پسوند مصدری. (حاشیۀ برهان چ معین). سخت درهم کشیده و کوفته شدن و چین بهم رسانیدن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی سخت و درهم کشیدن و تنگ گرفتن و کوفته شدن و چین بهم رسانیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). انقباض. درهم آمدن. فراهم فشرده شدن. تنخیدن:
جان ترنجیداز غم هجران مرا
از نسیم وصل کن درمان مرا.
ابوالعباس.
ترنجیده رویش بسان ترنج
دراز است و باریک قد چون ترنج.
طیان.
بتنجید عذرا چو مردان جنگ
ترنجیدبر بارگی تنگ تنگ
عنصری (از لغت فرس اسدی، چ اقبال ص 69).
لختی بترنج ازقبل دینت میان سخت
از بهر تن ای سست میان چند ترنجی.
ناصرخسرو.
شده برآتش پیکار گوشت پخته و تف
ولیک باز ترنجیده پوست بر تن خام.
مسعودسعد.
سیب بگفت ای ترنج از چه ترنجیده ای
گفت من از چشم بد می نشوم خود جدا.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری).
و رجوع به ترنجیدن شود، درشت گردیدن. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). و رجوع به ترنجیده و ترنج شود
لغت نامه دهخدا

ترنجیده

ترنجیده
سخت درهم کشیده و کوفته، چین بهم رسانیده بر چین و شکن، درشت گردیده
فرهنگ لغت هوشیار

ترنجیده

ترنجیده
درهم کشیده، فشرده، افسرده، برای مِثال جان ترنجیده و شکسته دلم / گویی از غم همی فروگسلم (رودکی - ۵۴۶)
ترنجیده
فرهنگ فارسی عمید

ترنگیدن

ترنگیدن
صدا کردن زهِ کمان هنگام تیر انداختن، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن، برای مِثال ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بُوَد / فضای معرکه همچون دکان آهنگر (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - ترنگیدن)
ترنگیدن
فرهنگ فارسی عمید