جدول جو
جدول جو

معنی طاعتور - جستجوی لغت در جدول جو

طاعتور
(عَ وَ)
آن که فرمانبری پیشه دارد:
به دست همت طاعتوران رها کردم
در اولین قدم اسباب خلد و حور و قصور.
محمد عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طاعتور
آن که فرمانبرداری پیشه دارد
تصویری از طاعتور
تصویر طاعتور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساعور
تصویر ساعور
آتش، تنور، پزشکی که در بیمارستان بر پرشکان دیگر ریاست دارد، رئیس بیمارستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاعت ور
تصویر طاعت ور
طاعت پیشه،
فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاعون
تصویر طاعون
بیماری واگیردار و خطرناکی که با سر درد، لرز، تب شدید، سرگیجه، التهاب غدد لنفاوی و تورم کبد و طحال همراه است و از طریق کک و موش به انسان منتقل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاکتور
تصویر فاکتور
عامل، عامل موثر
در ریاضیات هر یک از مقسوم علیه های یک عدد یا یک عبارت جبری
صورتحساب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کانتور
تصویر کانتور
دایرۀ حسابداری در تجارتخانه، کارخانه یا شرکت دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طامور
تصویر طامور
طومار، مکتوب یا نامۀ بلند، دفتر، صحیفه، نامه، تومار
فرهنگ فارسی عمید
پاره و جزء، حصه و بهره، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در حاشیۀ تاریخ سیستان ذیل حدیث محمد واصل با یعقوب و محمد زیدویه آمده است: این محمد بن واصل، پس از بازگشت یعقوب از حرب علی بن الحسین بن قریش و تصرف فارس، از دربار خلافت مأمور عمل فارس و تصرف آنجا شده و بعد بر خلیفه بغی کرده به یعقوب گروید و عاقبت گردن کشی آغازنهاد و یکی از مشاهیر امرای عصر شد و سپاه بغداد راکه بریاست عبدالرحمن بن مفلح و طاشتمور بدفع وی گسیل شد بشکست و طاشتمر را در جنگ بکشت و ابن مفلح را اسیر کرد و بکشت و اهواز را هم ضمیمۀ فارس کرد و آنجاببود تا یعقوب بر او تاخت. (تاریخ سیستان ص 226)
لغت نامه دهخدا
(لِ وَ)
خوشبخت. بااقبال. بختور. و رجوع به طالعمند شود
لغت نامه دهخدا
(تُرْ)
عامل. (از وبستر) ، حق العمل کار. (حییم) ، در اصطلاح بازار، برگهای کوچک صورت خرید جنس را فاکتور می گویند. این استعمال درست نیست
لغت نامه دهخدا
دست بدست گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اعجازالنخل بیخهای خرمابنان. (از منتهی الارب). ریشه های درخت خرما. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، رکوب الرجل فی الطلب اعجازالابل، مرتکب خواری و سختی گردیدن و صبر نمودن بر تکلیف و مشقت و بر محرومی از حق خود و تقدم دیگری بر وی و کوشش کردن در طلب چیزی. یقال: رکب فی الطلب اعجازالابل، مرتکب خواری و سختی گردید و... (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تاریک، (از ولف)، سخت تاریک، (شرفنامۀ منیری) :
به منذر چنین گفت بهرام گور
که اکنون که شد روز ما تارتور
ازین تخمه گر نام شاهنشهی
گسسته شود بگسلد فرهی،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2099)،
رجوع به ’تار و تور’ شود، تارتار باشد، (شرفنامۀ منیری)، پاره پاره، ذره ذره، ریزه ریزه، رجوع به تارو تور شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مطیع. حاضرفرمان: پسر را بدرگاه عالی فرستد وبنده و طاعتدار باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استور
تصویر استور
چارپا، چهار پا، عموماً اسب واستر را خصوصاً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعور
تصویر ساعور
تنور آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامور
تصویر طامور
طومار: یونانی تازی گشته فرورتک فرورده
فرهنگ لغت هوشیار
بیماری واگیر که میکروب آن (باسیل یرسن) در سال 4981 بوسیله یرسن کشف شده، ابتدا حالت تهوع و لرز و سردرد شدید تولید و ورمی دردناک در کشاله ران یا زیر بغل یا گردن پیدا میشود که پس از یک هفته چرک میکند و بعد از بهبودی رد آن باقی میماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طابور
تصویر طابور
ترکی رده، گروه گردان (کتیبه) صف فوج، کتبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کانتور
تصویر کانتور
دایره حسابداری در کارخانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاکتور
تصویر فاکتور
برگهای کوچک صورت خرید جنس را فاکتور گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاعتدار
تصویر طاعتدار
مطیع، حاضر فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالعور
تصویر طالعور
خوشبخت با اقبال بختیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتوار
تصویر اعتوار
دست به دست کردن، به پستاگرفتن (پستا نوبت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاتور
تصویر کاتور
کاتوره: (چه چیز است آنکه باز راست و بازور همی سازد بکار سازش گور) (بگور اندر شود ناگه پیاده برون آید سوار از گور کاتور)
فرهنگ لغت هوشیار
((تُ))
برگه ای حاوی فهرست و قیمت اجناس فروخته شده که فروشنده به خریدار ارائه می کند، صورت حساب، برگ خرید (واژه فرهنگستان)، چند جمله ای یا عددی که چند جمله ای یا عددی مفروضی بر آن بخش پذیر باشد (ریاضی)، عامل (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاعتدار
تصویر طاعتدار
مطیع، فرمانبردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طالع ور
تصویر طالع ور
((~. وَ))
خوشبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتوار
تصویر اعتوار
((اِ))
دست به دست دادن، به یکدیگر عطا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاعت ور
تصویر طاعت ور
((~. وَ))
فرمانبردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استور
تصویر استور
قیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فاکتور
تصویر فاکتور
سازه
فرهنگ واژه فارسی سره
سیاهه، صورت، صورتحساب، عامل، عملگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قوی، قدرتمند
دیکشنری اردو به فارسی