جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با طاعتدار

طاعتدار

طاعتدار
مطیع. حاضرفرمان: پسر را بدرگاه عالی فرستد وبنده و طاعتدار باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399)
لغت نامه دهخدا

طاعتداری

طاعتداری
مواظبت و مراقبت درامر فرمانبرداری: توان دانست که اعتقاد وی در دوستی و طاعتداری تا کدام جایگاه باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82). تا علی برادرش حسن بوئی را پیش او فرستاد به نوا، و طاعتداری نمود. (مجمل التواریخ والقصص). معتضد (خلیفه) را عظیم خوش آمد آن طاعت داری. (مجمل التواریخ و القصص). ابرهه رسول فرستاد، و عذرخواست، و بندگی و طاعت داری پیدا کرد. (مجمل التواریخ و القصص). و در کتاب سیر گفته است که گشتاسب او را طاعت داری کرد تا بگذشت. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا

اعتدار

اعتدار
نیک باریدن باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باریدن باران به آن اندازه که سیلان و جریان یابد. (از اقرب الموارد) ، واخواستن. (واژه های نو فرهنگستان ایران)
لغت نامه دهخدا

طاعت ور

طاعت ور
طاعت پیشه،
فَرمان بُردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، فَرمان بَر، فَرمان پَذیر، فَرمان شِنو، فَرمان نیوش، سَر به راه، سَر بر خَط، سَر سِپرده، نَرم گَردن، طاعَت پیشه، مُطیع، طایع، مُطاوِع، مِطواع، عَبید، مُنقاد
طاعت ور
فرهنگ فارسی عمید