جدول جو
جدول جو

معنی ضبح - جستجوی لغت در جدول جو

ضبح
(ثَ)
ضباح. برآوردن و شنوانیدن اسبان آواز انفاس خود را در دویدن، پویه دویدن اسپان. (منتهی الارب) ، از حال بگردانیدن آتش و آفتاب چیزی را. (تاج المصادر) (زوزنی). گردانیدن آتش و آفتاب گونۀ چیزی را اندک نه بغایت. (منتخب اللغات). پرهودن: ضبحت النار الشی ٔ، اندک برگردانید آتش گونۀ چیزی راو بسوخت. (منتهی الارب) ، بانگ کردن روباه. (تاج المصادر) : ضبح الثعلب، بانگ کرد روباه، ضبحه، خصومت کرد او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ضبح
(ضَ)
آنجای از عرفات که مردمان اوائل از آن جا افاضت کنند. (منتهی الارب). یاقوت گوید: ضبح، الموضع الذی یدفع منه اوائل الناس من عرفات. و ابوالکمال سیداحمد عاصم در ترجمه قاموس گوید: ضبح، مدح وزننده عرفاتده بر موضعدر که اهل وقوفک اوائلی اورادن بوشانوب گیدرلر، و معنی آنکه ضبح بر وزن مدح موضعی است بعرفات که دستۀ اول واقفین عرفات نخست آنان آنجا را تخلیه کرده و می روند
لغت نامه دهخدا
ضبح
(ضِ / ضَ)
خاکستر. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ضبح
(ضَ)
رفتاری است اسب را و آن فوق تقریب است، آواز دم اسب که از جوف آن برآید وقت دویدن. (منتهی الارب). بانگ نفس اسب چون بدود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ضبح
خاکستر
تصویری از ضبح
تصویر ضبح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبح
تصویر صبح
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
صبح پسین: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صبح صادق
صبح سعادت: کنایه از آغاز خوشبختی
صبح کاذب: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، برای مثال صبح کاذب زند از صدق نفس / نور او یک دو نفس باشد و بس (جامی۴ - ۶۵۲)
صبح دروغین: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صبح کاذب
صبح اول: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صبح کاذب
صبح نخستین: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صبح کاذب
صبح صادق: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، برای مثال چو صبح صادق آمد راست گفتار / جهان در زر گرفتش محتشم وار (نظامی۲ - ۱۱۷)
صبح دوم: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صبح صادق
صبح پسین: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صبح صادق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذبح
تصویر ذبح
گلو بریدن، سر بریدن گاو یا گوسفند، خفه کردن، کشته، سربریده، گلوبریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضبع
تصویر ضبع
کفتار، پستانداری گوشت خوار شبیه سگ که دست هایش از پاها بلندتر است و معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، عرجا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبح
تصویر قبح
زشتی، زشت بودن، بدگلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربح
تصویر ربح
نزول، بهره، نفع، سود
ربح قانونی: بهره ای که از نرخ قانونی تجاوز نکند
ربح مرکب: هرگاه بهره در آخر مدت معین داده نشود آن را بر اصل سرمایه می افزایند و مجموع را از آغاز مدت جدید سرمایه قرار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
گرفتن و نگه داشتن، حفظ کردن، محکم کردن، نگه داری، بایگانی، تصرف کردن
ضبط صوت: دستگاهی که با برق یا باتری کار می کند و به وسیلۀ آن اصوات را بر روی نوار ضبط می کنند
ضبط کردن: تصرف کردن، بایگانی کردن، یادداشت کردن، حفظ کردن در ذهن
ضبط و ربط: انتظام، آراستگی، نظم و ترتیب، یادداشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ حَ)
صیحه. آواز، و منه الحدیث: لایخرجن احدکم الی ضبحه بلیل، ای صیحه یسمعها فلعله یصیبه مکروه و یروی صبحه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
کمان که در آن اثر آتش باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبح
تصویر قبح
زشت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبن
تصویر ضبن
بغل پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبح
تصویر کبح
ریخبین خوردنی از آرد و شیر گوسبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبب
تصویر ضبب
سوسمار ناک جای پر سوسمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبد
تصویر ضبد
خشم پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
نگاهداشتن چیزی را بهوش، تصرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بازو میانه بازو، بغل، دست درازی مفت بری، بخش بخش کردن کفتار ماده ماچه کفتار سوی زی کفتار جمع اضبع ضباع. کفتار جمع اضبع ضباع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبه
تصویر ضبه
سوسمار ماده، شکوفه باز نشده خرما، رزه در چفت در، کلون
فرهنگ لغت هوشیار
پوست، پوست ترک خورده، راندن دور کردن، بیهوده گرداندن (بیهوده در پارسی برابر است با باطل تازی) : گواهی کسی را بی ارج گرداندن از ارزش انداختن، لگد زدن: ستور، گور کندن، سنگ ساختن: گور را، دوری و دلتنگی تباهکار، آهنگ دور و دراز، شکافته شدن تباه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح
تصویر صبح
سپیده دم یا اول روز، بامدادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبح
تصویر شبح
تن، کالبد، سیاهی که از دور بنظر میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
دعا ذکر، مهره های برشته کشیده که به هنگام ذکر و تسبیح گفتن در دست گیرند و بدان عدد اذکار را نگاهدارند تسبیح
فرهنگ لغت هوشیار
نفع و سود که از تجارت حاصل میاید، منفعت، سودی که از قمار بدست می آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبح
تصویر ذبح
سر بریدن گاو و گوسفند و مانند آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبحه
تصویر ضبحه
آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبح
تصویر ذبح
((ذُ بَ))
گزر دشتی، زردک صحرایی، نوعی قارچ، قسمی سماورغ، گیاهی است شیرین و آن را گلی سرخ است و شترمرغ خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذبح
تصویر ذبح
((ذِ بْ))
بریدن سر گاو و گوسفند و مانند آن، بسمل کردن، خفه کردن، خبه کردن، پاره کردن، ذبح شده، سر بریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربح
تصویر ربح
((رِ))
سود، جمع ارباح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبح
تصویر شبح
((شَ بَ))
تن، کالبد، سیاهی جسم که از دور به نظر رسد، جمع اشباح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبح
تصویر صبح
((صُ))
بامداد، آغاز روز، علی الطلوع، صبح زود هنگام، طلوع خورشید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبح
تصویر صبح
بامداد، پگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضبط
تصویر ضبط
بایگانی
فرهنگ واژه فارسی سره