جدول جو
جدول جو

معنی صبح

صبح((صُ))
بامداد، آغاز روز، علی الطلوع، صبح زود هنگام، طلوع خورشید
تصویری از صبح
تصویر صبح
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با صبح

صبح

صبح
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، غادیه، بامدادان، بامگاه، صَباح، غَدو، صَدیع، علی الصَباح، غَدات، باکِر، صُبح بام، صُبحدَم، صُبحگاه، بام
صُبح پسین: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صبح صادق
صُبح سعادت: کنایه از آغاز خوشبختی
صُبح کاذب: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، برای مِثال صبح کاذب زند از صدق نفس / نور او یک دو نفس باشد و بس (جامی۴ - ۶۵۲)
صُبح دروغین: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صُبح کاذب
صُبح اول: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صُبح کاذب
صُبح نخستین: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صُبح کاذب
صُبح صادق: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، برای مِثال چو صبح صادق آمد راست گفتار / جهان در زر گرفتش محتشم وار (نظامی۲ - ۱۱۷)
صُبح دوم: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صُبح صادق
صُبح پسین: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صُبح صادق
صبح
فرهنگ فارسی عمید

صبح

صبح
یا جزیره علویه، و آن به نقل صاحب نخبه الدهر به مسافت یکصد میل از پس جزیرهالسعاده از جزائر خالدات واقع و در آن کانی از یاقوت است که همانند آن نباشد. رجوع به نخبه الدهر. ص 17 و 19 و 132 و 168 و 169 شود
لغت نامه دهخدا

صبح

صبح
سپیده دم یا اول روز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بامداد. بامدادان. بام. شبگیر. ابن ذکاء. (مهذب الاسماء). سدف. سطیع. سعراره. شق. شمیط. صریم. عاطس. عطاس. (منتهی الارب). مُغرِب. (شرح قاموس) (منتهی الارب). فتق. فلق. (منتهی الارب) :
اگر من نتازم شود کار خام
همه صبح مردیم گردد چو شام.
فردوسی.
چون صبح بدمید خوارزمشاه بر بالا بایستاد... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351).
به صبح و شام که گلگونه ای و غالیه ای است
مرا فریب مده رنگ و بوی باده بیار.
خاقانی.
گرم دست رفتی به شمشیر صبح
اجل را به دست زمن کشتمی.
خاقانی.
چون بوی تو دیدم نفس صبح و ز غیرت
در آینۀ صبح به بوی تو ندیدم.
خاقانی.
ای صبح مرا حدیث آن مه کن
وی باد مرا ز زلفش آگه کن.
خاقانی.
گر آهم خاستی، فلک را
چون صبح جگر دریده بودی.
خاقانی.
تا شب تو گشت صبح، صبح تو عید بقا
جامۀ عیدی بدوخت بخت تو خیرالثیاب.
خاقانی.
تا که تو ازنیک و بد همچو شب آبستنی
رو که نه ای همچو صبح مرد علم داشتن.
خاقانی.
مرا ز اربعین مغان چون نپرسی
که چل صبح در مغسرا میگریزم.
خاقانی.
نباید که چون صبح گردد سفید
گزندت رسد یا شوی ناامید.
سعدی.
قافلۀ شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا؟.
سعدی.
صبح چو از صدق نفس برگشاد
مملکت شرق به دستش فتاد.
خواجو.
- صبح امید،امید که چون سپیدۀ صبح باشد، صبح مراد:
صبح امید گشته ساقی بزم
قدح آفتاب می باید.
حسن هروی.
- صبح پگاه، صبح زود.
- صبح پیری، آغاز پیری:
صبح پیری چو گشت دیده گداز
عینک دیده دیدۀ دل ساز.
مکتبی.
- صبح دولت، آغاز اقبال:
باش تا صبح دولتت بدمد
کاین هنوز از نتایج سحر است.
انوری.
- صبح مراد، مرادف صبح امید:
سوی چمن شکفته چو صبح مراد رفت
ناموس سرو زآن قد طوبی نژاد رفت.
حسن هروی.
- صبح و شام. (منتهی الارب).
- صلوه صبح،نماز بامداد. نماز دوگانه. نماز صبح.
- امثال:
صبح آوازش بلند میشود. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا

صبح

صبح
آبی است از جبال نملی مر بنی قریط را. (معجم البلدان). آبی است مقابل نملی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

صبح

صبح
ابن بدیع خراسانی. محدث است و احمد بن ابی الحواری از وی روایت کند. عنوان محدث تنها به کسی داده می شد که هم علم و هم تقوای لازم برای نقل حدیث را دارا بود. این افراد با حفظ سنت نبوی، در برابر تحریف ها ایستادند و با نوشتن کتاب های حدیثی معتبر، دین اسلام را به شکل صحیح به نسل های آینده منتقل کردند. آنان نه تنها ناقلان حدیث، بلکه نگهبانان فرهنگ اسلامی بودند که با جدیت در انتقال صحیح معارف اسلامی کوشیدند.
لغت نامه دهخدا

صبح

صبح
آمدن کسی را بامداد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، غارت بردن بر کسی در بامداد. (اقرب الموارد) ، صبوحی دادن. (تاج المصادر بیهقی). بامداد به جایی یا به نزدیک کسی شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا