جدول جو
جدول جو

معنی ذبح

ذبح((ذُ بَ))
گزر دشتی، زردک صحرایی، نوعی قارچ، قسمی سماورغ، گیاهی است شیرین و آن را گلی سرخ است و شترمرغ خورد
تصویری از ذبح
تصویر ذبح
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ذبح

ذبح

ذبح
گلو بریدن، سر بریدن گاو یا گوسفند، خفه کردن، کشته، سربریده، گلوبریده
ذبح
فرهنگ فارسی عمید

ذبح

ذبح
بریدنِ سرِ گاو و گوسفند و مانند آن، بِسمل کردن، خفه کردن، خبه کردن، پاره کردن، ذبح شده، سر بریده
ذبح
فرهنگ فارسی معین

ذبح

ذبح
مذبوح. سربریده، گوسفندی کشتنی. (مهذب الاسماء). آنچه ذبح کرده شود. چارپائی که ذبح کرده شود. خونریز. کشتار: و فدیناه بذبح عظیم. (قرآن 107/37). من کان له ذبح ٌ.. حدیث، قتیل. ذبح اکبر و ذبیح اکبر، گوسفند که بفدیه اسماعیل بن ابراهیم از بهشت آمد، قربانی عید اضحی
لغت نامه دهخدا

ذبح

ذبح
گزر دشتی. زردک صحرائی. جزر برّی. حویج وحشی، نوعی سماروغ، گیاهی است خورش نعامه یعنی خوراک اشترمرغ. نباتی است سرخ. (مهذب الاسماء). نباتی است شیرین و خوراکی و آن را گلی سرخ است
لغت نامه دهخدا

ذبح

ذبح
ذمط. ذَباح. سر بریدن گاو و گوسفند و مانند آنها. سر بریدن. گلو بریدن. گلو وابریدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بسمل کردن. کشتن. نحر. تذکیه. شکستن. هبهبه، خبه کردن. خَفه کردن. خَوَه کردن. خنق، پاره کردن. فتق. شق. شکافتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، هلاک کردن، ذبح دَن ّ، سوراخ کردن خم، بزل آن. ثقب، گشودن، ذبح خمر، مباح و حلال و طاهر کردن شراب: ذبح الخمر الملح و الشمس و النینان. یعنی این سه چیز شراب را استحاله و حلال سازد. و در فارسی با شدن و کردن صرف شود: ذبح کردن گوسفند از قفا. قفن
لغت نامه دهخدا