جدول جو
جدول جو

معنی ضابح - جستجوی لغت در جدول جو

ضابح
(بِ)
اسب بابانگ. ج، ضوابح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضابط
تصویر ضابط
حفظ کننده، نگه دارنده، حاکم، قائد، قوی، نیرومند، باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذابح
تصویر ذابح
ذبح کننده، گلو برنده، داغ گلوی ستور، آهن داغ که با آن گردن ستور را داغ کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رابح
تصویر رابح
سود کننده، سود دهنده، سودآور، سودمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابح
تصویر سابح
شنا کننده، شناور، تندرونده، تندرو، اسب تندرو، چارگامه، ره انجام، چهارگامه، شولک، بالاد، گام زن، براق، سابح، سیس، بادرفتار، بوز
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
بنوضابن. قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ یَ)
ضبح. (منتهی الارب). برآوردن و شنوانیدن اسبان آواز خود را در دویدن یا پویه. (منتهی الارب) ، بانگ کردن روباه. (مهذب الاسماء) (زوزنی) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ضریح ساز، گورکن. قبرکن
لغت نامه دهخدا
خاکستر نرم، یا عام است، (منتهی الارب)، خاکستر، (مهذب الاسماء)، خاکستر گرم، یا عام است، (آنندراج)، خلواره، و ظاهراً خاکستر نرم در منتهی الارب غلط کتابت است
لغت نامه دهخدا
ابن حارث برجمی، شاعری است
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از ضبع: ناقه ضابع، شتر بازویازنده در رفتن، فرس ضابع، اسب تیزرفتار یا بسیاررو یا گردن پیچان یک جانب رونده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
فراهم آورنده. نگاهدارنده. نگاهدارندۀ چیزی. آنکه ضبط مدینه و سیاست آن را از طرف سلطان بس باشد. شحنه: گرد عالم گشتن چه سود، پادشاه ضابط باید. (تاریخ بیهقی). پادشاه ضابط باید، چون ملکی و بقعتی بگیرد و آن را ضبط نتواند کرد و زود دست بمملکت دیگر یازد... (تاریخ بیهقی ص 90). ما را خداوندی گماشت عادل و مهربان و ضابط. (تاریخ بیهقی) ، مبرّ: انّه لمبرّ بذلک، ای ضابط له، رجل ضابط، مرد هشیار و توانا و سخت، شتر قوی سخت، شیر بیشه. (منتهی الارب) ، در اصطلاح درایه، متقن مثبت. ج، ضابطون، ضبّاط، ضوابط
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از کبح. رجوع به کبح شود، پیش آینده از آن چیزکه فال بد میگیری از وی. ج، کوابح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از ضبث. رجوع به ضبث شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بانگ کننده مثل سگ و آهو و قچقار و مار. (آنندراج). سگ بانگ کننده. (ناظم الاطباء). اصل نباح مخصوص صدای سگ است و بعد به صدای دیگر حیوانات هم اطلاق شده است. (اقرب الموارد). ج، نوابح، نبّح، نبوح
لغت نامه دهخدا
(اَ بَح ح)
آنکه در آواز بح بح کند. مرد گلوگرفتۀ گران آواز، دینار، فربه، چوب سطبر، تیر قمار
لغت نامه دهخدا
(بِ)
یکی یا شتربچۀ ازمادر جدا شده. ج، رباح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سوددهنده. نفعبخش. (غیاث اللغات). سودمند. مقابل خاسر. سودکننده. (آنندراج) :
حاصل و رابح و موجود به هر وقت ز تست
هرچه سلطان جهان را غرض و کام و هواست.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اولین فرزند ناحور، برادر حضرت ابراهیم علیه السلام که از رؤومه کنیزک فراشی ناحور بدنیا آمده بود. (سفر پیدایش 22:24) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بِ)
جمع واژۀ ضابح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَح ح)
نام شاعری هذلی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شناور. شناگر. مرد شناکننده. (منتهی الارب) (آنندراج). آشناگر. آشناور. شناوبر. آب ورز. آب باز. ج، سابحون، سبّاح، سبحا:
آن سکون سابح اندر آشنا
به ز جهد اعجمی با دست و پا.
(مثنوی).
، اسب، بدان جهت که در رفتار شنا میکند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، اسب نیک رونده. اسب تندرو. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضابط
تصویر ضابط
فراهم آورنده، نگاهدارنده چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذابح
تصویر ذابح
ذبح کننده حیوان ماکول، سربرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضابی
تصویر ضابی
خاکستر گرم، خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابح
تصویر صابح
هد ه آشکار هده (حق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابح
تصویر سابح
شناور، شناگر، مرد شنا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضبح
تصویر ضبح
خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابح
تصویر رابح
سود دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضابع
تصویر ضابع
تیز رفتار: اسپ، گردن پیچان یکسو رو: اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضابط
تصویر ضابط
((بِ))
نگاه دارنده، حفظ کننده، شحنه، حاکم، جمع ضوابط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابح
تصویر سابح
((بِ))
شناکننده، شناور، تندرونده، تندرو، جمع سابحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رابح
تصویر رابح
((بِ))
سودبخش، سودآور، نافع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذابح
تصویر ذابح
((بِ))
سربرنده، ذبح کننده
فرهنگ فارسی معین
شناگر، شناور، اسب، اسب تیزتک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بایگان، پاسبان، پلیس، شحنه، شرطه، محصل، ممیز، مباشر، حاکم، والی
فرهنگ واژه مترادف متضاد