معنی سابح - فرهنگ فارسی عمید
معنی سابح
- سابح سابِح
- شنا کننده، شناور، تندرونده، تندرو، اسب تندرو، چارگامه، ره انجام، چهارگامه، شولک، بالاد، گام زن، براق، سابح، سیس، بادرفتار، بوز شنا کننده، شناور، تندرونده، تندرو، اسب تندرو، چارگامِه، رَه اَنجام، چَهارگامِه، شولَک، بالاد، گام زَن، بُراق، سابِح، سیس، بادرَفتار، بوز
فرهنگ فارسی عمید