- صَادَ
- ماهی گرفتن، او فریاد زد، شکار غیر قانونی کردن
معنی صَادَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انحراف کردن، تیز
شدن، شد، کدگذاری کردن، شکل دادن، قالب دادن، تعمیر اساسی کردن، موشک زدن، جیغ زدن
گریه کردن، او فریاد زد، خوٰاندن بلند، فریاد زدن، جیغ زدن
بازگشتن، او برگشت، بازنگری کردن، برگشتن
سلطه داشتن، او پیروز شد
افزایش دادن، او افزایش یافت، شدید کردن، پیش بردن، حدّاکثر کردن
فرماندهی کردن، او رهبری کرد، رهبری کردن، دستکاری کردن، ناوبری کردن، هدایت کردن، رانندگی کردن
دوست شدن، صادقانه، تصویب کردن
تصادر کردن، مصادره شده است
تصادف کردن، برخورد
ضبط، مصادره