جدول جو
جدول جو

معنی صانع - جستجوی لغت در جدول جو

صانع
آفریننده، سازنده، کسی که چیزی با دست خود می سازد، صنعتگر، پیشه ور
تصویری از صانع
تصویر صانع
فرهنگ فارسی عمید
صانع
(نِ)
شاعری است و صاحب صبح گلشن گوید: (صانع شاه جهان آبادی) شاه نذرعلی نام داشت، درویشی صوفی مشرب بود و بر سجادۀ توکل و استغنا پا میگذاشت، برای تماشای صنعت صانع بیچون از دهلی به لکهنو و از آنجا به بنارس شد و در سنۀ ثمانین ومائه و الف داعی اجل را لبیک اجابت گفت. از اوست:
فتادگی به درش عاقبت ثمردارد
سر مرابه کرم تا به تیغ بردارد.
میان میگویم و لیکن نداری در میان چیزی
خجالت میکشم از بس که بر تهمت کمر بستم.
(صبح گلشن ص 244)
لغت نامه دهخدا
صانع
دست کار، پیشه ور، آفریننده
تصویری از صانع
تصویر صانع
فرهنگ لغت هوشیار
صانع
((نِ))
آفریننده، سازنده، صنعتگر
تصویری از صانع
تصویر صانع
فرهنگ فارسی معین
صانع
آفرینشگر، آفریننده، سازنده، صنعتگر، عامل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صناع
تصویر صناع
صانع ها، آفریننده ها، سازنده ها، کسانی که چیزی با دست خود می سازند، صنعتگرها، پیشه ورها، جمع واژۀ صانع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصانع
تصویر مصانع
مصنع ها، جاهایی که آب باران در آن جمع شود مانند حوض ها، آب گیرها، آب انبارها، کارگاه ها، کارخانه ها، جمع واژۀ مصنع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانع
تصویر مانع
باز دارنده، جلوگیری کننده، کنایه از مشکل، معضل
مانع شدن: منع کردن، جلوگیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قانع
تصویر قانع
کسی که به آنچه قسمت و بهره اش شده راضی و خشنود باشد، قناعت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صادع
تصویر صادع
روشن، تابان، تابناک، درخشان، افروخته، مقابل تاریک، جایی که نور به آن می تابد، واضح و آشکار، روش، روشان، آگاه، بصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یانع
تصویر یانع
رسیده، ویژگی میوۀ رسیده
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
وی از شعرای عثمانی و از مردم ادرنه و به عطازاده مشهور بود. پس از تحصیل علوم ادبیه و شرعیه به علم طب پرداخت پاره ای از معاجین ترتیب داده می فروخت و بدان ارتزاق میکرد. آنگاه فکر کیمیاگری افتاد و عاقبت دندانهای خود را بر سر آن کار از دست بداد و پس از اندکی بمرد. (قاموس الاعلام ترکی)
وی یکی از شعرای عثمانی است و در سنجاق حمید بتحصیل پرداخت سپس به استانبول رفت و مدرسه نشانجی را طی کرد و در اواخر قرن 10 هجری قمری درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
شاعری است. صاحب صبح گلشن گوید: در صنعت نظم و صنایع و بدایع طبع رسا داشت و در عهد شاه طهماسب ماضی به معارک شعرا گردن می افراشت. او راست:
از غم نادیدنت جان را شکیبائی نماند
در دل پرحسرتم تاب و توانائی نماند.
شد عمرها که دم به وفای تو میزنم
ممنون یک نگه ز تو ای بی وفا نیم.
(صبح گلشن ص 244 و 245).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
جمع واژۀ مصنع و مصنعه. (از منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی). جاها که آب باران در آن جمع شود. غدیرها و آبگیرهای طبیعی:
سل المصانع رکباً تهیم فی الفلوات
تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی ؟
سعدی.
، آبگیرها و آبدانهای ساخته شده به دست: چون راه آب بگشایند آب دریا در حوضها و مصانع رود. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ 3 دبیرسیاقی ص 65). آب چاه های مکه همه شور و تلخ باشد اما حوضها و مصانع بزرگ بسیار کرده اند... و آن وقت به آب باران که از دره ها فرو می آید پر می کرده اند. (سفرنامه ایضاً ص 122). اضعاف آن بر عمارت و مساجد و معابد و اربطه و مدارس و قناطر و مصانع... صرف کرده است. (المعجم ص 12) ، قریه ها و کوشکها و قلعه ها. قوله تعالی: تتخذون مصانع لعلکم تخلدون. (ناظم الاطباء). رجوع به مصنع و مصنعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
کسی که آسان فرامی گیرد کاری را و چیزی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هانع
تصویر هانع
فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانع
تصویر مانع
بازدارنده، منع کننده، عایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صانف
تصویر صانف
پشمدار، گرم چون روز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کانع
تصویر کانع
خرد نمای: کسی که خود را کوچک و خرد بنمایاند، بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانع
تصویر قانع
خواهنده، خرسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صناع
تصویر صناع
توپی آب بند چوبین، چربدست ویژه کار صنعتگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یانع
تصویر یانع
ثمر رسیده، میوه رسیده، مقابل خام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صادع
تصویر صادع
روشن، دراز چون کوه و بیابان، داور ریش سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاقع
تصویر صاقع
بر سر زننده، دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانع
تصویر دانع
فرومایه و بخیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانع
تصویر خانع
متهم، بدکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصنع
تصویر اصنع
صانع تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانع
تصویر رانع
بازی کننده، تکان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصنع و مصنعه، آبگیرها کلات ها کاخ ها ده ها کارگاه ها شمر ها جمع مصنع مصنعه: جاهایی که آب باران در آنها جمع شود آبگیرها: ... و اضعاف آن بر عمارت مساجد و معابد و اربطه و مدارس و قناطر ومصانع و مزارات متبرک و بقاع خیر صرف کرده است، دیهها قری، قلعه ها قصرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانع
تصویر شانع
قبیح کننده، زشت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصانع
تصویر مصانع
((مَ نِ))
جاهایی که باران در آن جمع شود، آبگیرها، دیه ها، قلعه ها، قصرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قانع
تصویر قانع
((نِ))
خرسند، راضی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانع
تصویر مانع
((نِ))
بازدارنده، منع کننده، مفرد مانعون، اشکال، مزاحمت، مفرد موانع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یانع
تصویر یانع
((ن))
رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قانع
تصویر قانع
خرسند، خشنود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مانع
تصویر مانع
بازدارنده، گیر، راهبند
فرهنگ واژه فارسی سره