جدول جو
جدول جو

معنی شیرماست - جستجوی لغت در جدول جو

شیرماست
حقین، (دهار)، در تداول عامۀ گناباد خراسان و مشهد شیرماست را ’گرماست’ گویند اماحقین به معنی شیر دوشیده است که بر شیر خفته ریزند برای برآوردن کره، (یادداشت محمد پروین گنابادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرماک
تصویر شیرماک
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، زهک، کلستروم، فرشه، پله، شمه، فلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیراست
تصویر تیراست
تیرست، سیصد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرمال
تصویر شیرمال
شیرمالیده، نوعی نان که آرد آن را با شیر خمیر می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرمگس
تصویر شیرمگس
عنکبوت زیرا مگس را شکار می کند، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، مگس گیر، تننده، تنندو، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورماست
تصویر گورماست
ماست چکیده که با شیر مخلوط کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرماهی
تصویر شیرماهی
ماهی بزرگ، نوعی ماهی بزرگ، ماهی عنبر، کاشالوت، نوعی صدف که از آن تکمه درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیمیست
تصویر شیمیست
شیمی دان، متخصص علم شیمی، شیمیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرمان
تصویر شیرمان
مانند شیر، کنایه از دلیر، پردل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرمست
تصویر شیرمست
ویژگی شیرخواره ای که از بسیار خوردن شیر سرمست و سرحال شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ گَ)
عنکبوت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان). به معنی عنکبوت است که مگس گیرد. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به عنکبوت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در 64هزارگزی جنوب خاوری زرقان. کنار راه فرعی بند امیربه سلطان آباد. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 130 تن سکنه. آب آن از رود کر، محصول آنجا غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
جنگجو، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شیرمالیده، مالیده با شیر، مخمر با شیر، با شیر سرشته،
یک قسم نانی که با شیر پزند، (ناظم الاطباء)، قسمی نان که با شیر خمیر کنند، نان ستبر و کوچک که بجای آب خمیر آنرا با شیر بسرشند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ماستی راگویند که از شیر گورخر باشد، (برهان) (آنندراج)، ماستی هم هست که صحرانشینان سازند و آن ماست چکیده ای است که شیر خام در آن داخل کنند و بر هم زنند و خورند، (برهان) (آنندراج)، گوره ماست، لبا
لغت نامه دهخدا
قسمی از ماهی که از دندان آن دستۀ کارد و چاقو می سازند. (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از آنندراج). سنگ صدفی نفیس و آن دندان شیرماهی است که در سابق از آن دستۀ خنجر و امثال آن می کردند و گاهی مرصع به جواهر بود به قطر ساعد کودکی پنج شش ساله. رنگ آن به رنگ ابری میان تیره و روشن و شفاف گونه بود یعنی اگر به تنکی کاغذ می بریدند حاجب ماوراء نبود و مانند شیشه که کمی دودزده باشد چیزها از پشت آن دیده می شد. (یادداشت مؤلف) : و کانوا [اهل ظفار یصطادون سمکاً یسمی بالفارسیه شیرماهی و معناه اسدالسمک وهو یشبه الحوت المسمی عندنا بتازرت. (ابن بطوطه).
- دستۀ شیرماهی (در خنجر و جز آن) ، دستۀ کارد و یا شمشیری که از دندان شیرماهی ساخته شده باشد. (یادداشت مؤلف).
، نوعی از ماهی فلس دار که گوشت بسیار لذیذی دارد. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(مایَ / یِ)
پنیرمایه. جلبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت و صفت شیرمست. دوران تا شش ماهگی بره که از سیر خوردن شیر مادر فربه شده است. (از یادداشت مؤلف) :
بره در شیرمستی خورد باید
که چون بخته شود گرگش رباید.
نظامی.
نشاط هر دو در شهوت پرستی
به شیر مست ماند از شیرمستی.
نظامی.
رجوع به شیرمست شود
لغت نامه دهخدا
آغوز، (یادداشت مؤلف)، فله
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برۀ شش ماهۀ فربه. (ناظم الاطباء). بچۀ بز و آهو و غیره که از بسیار خوردن شیر مادر خود مست گردد. (غیاث). سخت فربه از بسیار خوردن شیر مادر (گوسفندو غیره). سیر شیر. بره یا گوساله که مادر وی شیر بسیار داشته و بره یا گوسالۀ او نیک فربه شده باشد. (یادداشت مؤلف). بچۀ بز و آهو و غیره که از بسیار خوردن شیر مادر خود مست گردد، و اطلاق آن بر غیر بره من حیث الاشتباه است نه حیث الاستعمال. (آنندراج) : و همه سال برۀ شیرمست یافته شود و ماهی تازه به همه اوقات (در سیستان) . (تاریخ سیستان ص 12).
برۀ شیرمست و مرغ سمین
چشم داری ز وی به یوم الدین.
سنایی.
غزال شیرمست از دلنوازی
به گرد سبزه ها مادر به بازی.
نظامی.
چو صیاد را آهو آمد بدست
نشد سیر از آن آهوی شیرمست.
نظامی.
من از دولت شه کمندی بدست
گرفته بسی آهوی شیرمست.
نظامی.
برۀ شیرمست بلغاری
ماهی تازه مرغ پرواری.
نظامی.
ربط ما با داغ عالمسوز عشق امروز نیست
سالها شد این سمندر شیرمست آتش است.
صائب.
ز طفلی از لب آن شوخ بوی شیر می آید
نخوردم باده اما شیرمست از بوی می گردم.
طاهر وحید (از آنندراج).
رجوع به شیرمستی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به زبان پهلوی عدد سیصد را گویند و به عربی ثلثه مائه خوانند و در مؤیدالفضلاء عدد ده که عشره و عدد صد که مائه باشد نوشته اند و به حذف همزه نیز درست است. (برهان). به زبان پهلوی عددسیصد را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). در فرهنگ گفته به زبان پهلوی عدد سیصد را گویند. صاحب فرهنگ منظومه گفته:
تهم باشد بزرگ و توف صدا
هست تیراست اسم سیصد را.
؟ (از انجمن آرا) (از آنندراج).
برآورده یک سر ز سنگ رخام
درازا و پهناش تیراست گام.
فردوسی (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا).
رجوع به انجمن آرا وآنندراج و به تیرست شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیراست
تصویر تیراست
سیصد (300)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیمیست
تصویر شیمیست
کسی که علم شیمی می داند
فرهنگ لغت هوشیار
ماستی که از شیر گورخر باشد، ماست چکیده ایست که شیر خام در آن داخل کنند و بر هم زنند و خورند و گاه آب غوره یا آب سماق در آن زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر مست
تصویر شیر مست
بچه گوسفند بز یا آهو که شیر بسیار خورده و فربه گشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی از ماهی که از دندان آن دسته کارد و چاقو می سازند، سنگ صدفی نفیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورماست
تصویر گورماست
ماستی که از شیر گورخر باشد، ماست چکیده ای است که شیر خام در آن داخل کنند و بر هم زنند و خورند و گاه آب غوره یا سماق در آن زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیمیست
تصویر شیمیست
شیمی دان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرمال
تصویر شیرمال
نانی که از آرد گندم و شیر و روغن درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرمست
تصویر شیرمست
((مَ))
برّه گوسفند یا بز که شیر بسیار خورده و فربه گشته باشد
فرهنگ فارسی معین
نوعی غذا که از مخلوط شیر و ماست و برنج بدست آبد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی واقع در منطقه ی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ و سفید، چاق و چله
فرهنگ گویش مازندرانی
ماست و شیر
فرهنگ گویش مازندرانی
ترکیب ماست و سیر خرد یا رنده شده
فرهنگ گویش مازندرانی