مخفف نشسته. (یادداشت مؤلف). نشسته. (فرهنگ فارسی معین) : بپرسید کآن سبز ایوان بپای کدام است تازان و شسته بجای. اسدی. من شسته به نظاره و انگشت همی گز و آب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز. سوزنی. شسته در باطن میان گلستان ظاهراً خاری میان دوستان. مولوی. جوق جوق مبتلا دیدی نزار شسته بر در با امید و انتظار. مولوی. حاصل آن کودک بر آن تخت نضار شسته پهلوی قباد شهریار. مولوی. اینهمه بازار بهر این غرض بر دکانها شسته بهر این عوض. مولوی. سواد و شام در پیش مه نو چو لیلی شسته در پهلوی مجنون. امیرخسرو دهلوی
مخفف نشسته. (یادداشت مؤلف). نشسته. (فرهنگ فارسی معین) : بپرسید کآن سبز ایوان بپای کدام است تازان و شسته بجای. اسدی. من شسته به نظاره و انگشت همی گز و آب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز. سوزنی. شسته در باطن میان گلستان ظاهراً خاری میان دوستان. مولوی. جوق جوق مبتلا دیدی نزار شسته بر در با امید و انتظار. مولوی. حاصل آن کودک بر آن تخت نضار شسته پهلوی قباد شهریار. مولوی. اینهمه بازار بهر این غرض بر دکانها شسته بهر این عوض. مولوی. سواد و شام در پیش مه نو چو لیلی شسته در پهلوی مجنون. امیرخسرو دهلوی
آنچه مانند دست یا به اندازۀ دست باشد، چیزی که تمام آن یا دنبالۀ آن در دست گرفته شود مثلاً دستۀ شمشیر، دستۀ تبر، دستۀ تار، دستۀ کوزه، دستۀ گل، دستۀ علف، دستۀ کاغذ، گروهی از مردم که در یک جا و با هم باشند یا با هم حرکت کنند، عده ای ورزشکار که در نوعی از ورزش با هم کار کنند، عده ای نوازنده و خواننده که آهنگی را با هم بنوازند و بخوانند
آنچه مانند دست یا به اندازۀ دست باشد، چیزی که تمام آن یا دنبالۀ آن در دست گرفته شود مثلاً دستۀ شمشیر، دستۀ تبر، دستۀ تار، دستۀ کوزه، دستۀ گل، دستۀ علف، دستۀ کاغذ، گروهی از مردم که در یک جا و با هم باشند یا با هم حرکت کنند، عده ای ورزشکار که در نوعی از ورزش با هم کار کنند، عده ای نوازنده و خواننده که آهنگی را با هم بنوازند و بخوانند
مقابل درست، خرد شده، قطعه قطعه شده، کنایه از ویژگی کسی که بر اثر بیماری یا اندوه شادابی و جوانی خود را از دست داده باشد، کنایه از آزرده، ناراحت، غمگین، در هنر در خوش نویسی، یکی از خط های فارسی، برگرفته از خط نستعلیق که دارای انحنا و پیوستگی می باشد و در نامه نگاری ها به کار می رفته است، در موسیقی گوشه ای در آواز بیات ترک از ملحقات دستگاه ماهور، کنایه از شرمگین، خجل
مقابلِ درست، خرد شده، قطعه قطعه شده، کنایه از ویژگی کسی که بر اثر بیماری یا اندوه شادابی و جوانی خود را از دست داده باشد، کنایه از آزرده، ناراحت، غمگین، در هنر در خوش نویسی، یکی از خط های فارسی، برگرفته از خط نستعلیق که دارای انحنا و پیوستگی می باشد و در نامه نگاری ها به کار می رفته است، در موسیقی گوشه ای در آواز بیات تُرک از ملحقات دستگاه ماهور، کنایه از شرمگین، خجل
درختی از تیره سماقیها که دسته مخصوص را تشکیل میدهد. این درخت دو پایه است و بحالت خود رو در سوریه و افغانستان میروید (در ایران نیز در قسمتهای شمال خراسان بصورت وحشی دیده میشود) و در کرمان آذربایجان قزوین و دامغان بفراوانی کشت میگردد. یا مغز پسته. مغز میوه درخت پسته که خوراکی است و نوعی از آجیل میباشد و مطبوع است، دهان معشوق. یا پسته زمینی. گیاهی از تیره پروانه واران جزو دسته اسپرسها که علفی و یک ساله است و ساقه اش بارتفاع 30 تا 50 سانتیمتر میرسد. گل آن زرد و دارای خطوط قرمز است
درختی از تیره سماقیها که دسته مخصوص را تشکیل میدهد. این درخت دو پایه است و بحالت خود رو در سوریه و افغانستان میروید (در ایران نیز در قسمتهای شمال خراسان بصورت وحشی دیده میشود) و در کرمان آذربایجان قزوین و دامغان بفراوانی کشت میگردد. یا مغز پسته. مغز میوه درخت پسته که خوراکی است و نوعی از آجیل میباشد و مطبوع است، دهان معشوق. یا پسته زمینی. گیاهی از تیره پروانه واران جزو دسته اسپرسها که علفی و یک ساله است و ساقه اش بارتفاع 30 تا 50 سانتیمتر میرسد. گل آن زرد و دارای خطوط قرمز است