مخفف نشسته. (یادداشت مؤلف). نشسته. (فرهنگ فارسی معین) : بپرسید کآن سبز ایوان بپای کدام است تازان و شسته بجای. اسدی. من شسته به نظاره و انگشت همی گز و آب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز. سوزنی. شسته در باطن میان گلستان ظاهراً خاری میان دوستان. مولوی. جوق جوق مبتلا دیدی نزار شسته بر در با امید و انتظار. مولوی. حاصل آن کودک بر آن تخت نضار شسته پهلوی قباد شهریار. مولوی. اینهمه بازار بهر این غرض بر دکانها شسته بهر این عوض. مولوی. سواد و شام در پیش مه نو چو لیلی شسته در پهلوی مجنون. امیرخسرو دهلوی