جدول جو
جدول جو

معنی شاکمند - جستجوی لغت در جدول جو

شاکمند
نمدی که از کرک بز یا پشم گوسفند تهیه می شد، برای مثال به دستش ز خام گوزنان کمند / به بر درفکنده یکی شاکمند (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۰)
تصویری از شاکمند
تصویر شاکمند
فرهنگ فارسی عمید
شاکمند
(مَ)
نمد باشد و آن چیزی است که از پشم گوسفند مالند و بعضی گویند آنرا که از پشم گوسفند و موی بز سیاه درهم آمیزند و بمالند شاکمند خوانند. (برهان قاطع). نمدی که از پشم سازندش. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ نظام) (فرهنگ رشیدی) :
بدستش ز خام گوزنان کمند
ببر درفکنده یکی شاکمند.
لبیبی.
، آن است که یکی را در عوض دیگری بگیرند و طلب حق خود نمایند و آن را ’نوا’ نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به نوا شود
لغت نامه دهخدا
شاکمند
نمدی که از پشم گوسفند یا کرک بز سازند
تصویری از شاکمند
تصویر شاکمند
فرهنگ لغت هوشیار
شاکمند
((مَ))
نمدی که از پشم گوسفند یا کرک بز سازند
تصویری از شاکمند
تصویر شاکمند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جایمند
تصویر جایمند
تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، کسل، تنند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزکار، سپوزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادمند
تصویر شادمند
شادمان، خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
کسی که در اداره یا شرکتی به طور ثابت کار می کند، عضو اداره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازمند
تصویر سازمند
ساخته و آماده، آراسته و با نظام، منظم و مرتب، سازور، برای مثال سازمند از تو گشت کار همه / ای همه و آفریدگار همه (نظامی۴ - ۵۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالمند
تصویر سالمند
سال دار، سال دیده، کلان سال، سال خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارمند
تصویر خارمند
خاردار، حقیر، خوار، پست مانند خار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یالمند
تصویر یالمند
ویژگی مردی که زن و فرزند دارد، برای مثال ضعیفم یالمندم تنگدستم / چه خوانم داستان رامی و ویس (سوزنی - لغتنامه - یالمند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارمند
تصویر یارمند
یاری دهنده، یار و دوست، برای مثال نگهدار تاج است و تخت بلند / تو را بر پرستش بود یارمند (فردوسی - ۷/۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بشکل خار. چون خار. حقیر. پست. خوار:
کودکان خانه دمش می کنند
باشد اندر دست طفلان خارمند.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باردار. دارای بار
لغت نامه دهخدا
تصویری از یالمند
تصویر یالمند
عیالمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارمند
تصویر یارمند
دوست و اعانت کننده و یاری دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
خدمتکار، کاردار دفتری، عضو اداره و نظایر آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جایمند
تصویر جایمند
کاهل، تنبل، سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالمند
تصویر سالمند
کهنسال، مسن، بزرگسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادمند
تصویر شادمند
شاد شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارمند
تصویر خارمند
بشکل خار، حقیر، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازمند
تصویر سازمند
ساخته و آراسته و آماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارمند
تصویر بارمند
باردار، دارای بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازمند
تصویر سازمند
((مَ))
ساخته و آماده، سازگار، سزاوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالمند
تصویر سالمند
((مَ))
پیر، سالخورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
((مَ))
آن که کاری دارد، کسی که در اداره یا مؤسسه ای به کار مشغول است، عضو، کارآمد، لایق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یالمند
تصویر یالمند
((مَ))
مخفّف عیالمند، شخصی که زن و فرزند دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یارمند
تصویر یارمند
((مَ))
یاری دهنده، یار، دوست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژادمند
تصویر ژادمند
جنسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سازمند
تصویر سازمند
مرتب، منظم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شایمندی
تصویر شایمندی
احتمال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادمند
تصویر دادمند
منصف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رادمند
تصویر رادمند
سخاوتمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شایمند
تصویر شایمند
محتمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داومند
تصویر داومند
مدعی
فرهنگ واژه فارسی سره