معنی جایمند - فرهنگ فارسی عمید
معنی جایمند
- جایمند جایمَند
- تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، کسل، تنند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزکار، سپوزگار تَنبَل، سُست، بیکار، کاهِل، هَنجام، کَسِل، تَنَند، اَژکَهان، اَژکان، اَژکَهَن، سَپوزکار، سَپوزگار
تصویر جایمند
فرهنگ فارسی عمید