خارمند خارمند بشکل خار. چون خار. حقیر. پست. خوار: کودکان خانه دمش می کنند باشد اندر دست طفلان خارمند. (مثنوی) لغت نامه دهخدا
یارمند یارمند یاری دهنده، یار و دوست، برای مِثال نگهدار تاج است و تخت بلند / تو را بر پرستش بُوَد یارمند (فردوسی - ۷/۹۲) فرهنگ فارسی عمید
خاربند خاربند پَرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شودخاربَست، خارچین، فُلغُند، کَپَر، چَپَر فرهنگ فارسی عمید