جدول جو
جدول جو

معنی کارمند

کارمند((مَ))
آن که کاری دارد، کسی که در اداره یا مؤسسه ای به کار مشغول است، عضو، کارآمد، لایق
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کارمند

کارمند

کارمند
کسی که در اداره یا شرکتی به طور ثابت کار می کند، عضو اداره
کارمند
فرهنگ فارسی عمید

کارمند

کارمند
خدمتکار. (غیاث) (آنندراج). دارندۀ کار. کاردار دفتری. کسی که شغلی در دستگاهی دارد. عضو اداره و نظایر آن. (فرهنگستان). خدمت گزار اداری. مستخدم در یکی از ادارات دولتی مستخدم اداری. ج، کارمندان، کارآمد و قابل و لایق کار و آنکه از وی کار آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

یارمند

یارمند
یاری دهنده، یار و دوست، برای مِثال نگهدار تاج است و تخت بلند / تو را بر پرستش بُوَد یارمند (فردوسی - ۷/۹۲)
یارمند
فرهنگ فارسی عمید