جدول جو
جدول جو

معنی سرمو - جستجوی لغت در جدول جو

سرمو
(سَ رِ)
بمجاز بمعنی ذره ای. جزیی:
سال جهان گرچه بسی درگذشت
از سر مویش سرمو کم نگشت.
نظامی.
گروهی ضعیفان دین پروریم
سرمویی از راستی نگذریم.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرمه
تصویر سرمه
(دخترانه)
ماده ای سیاه رنگ که برای آرایش مژه ها و پلک چشم به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرمج
تصویر سرمج
سلمه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سرمک، سرمق، اسفناج رومی، قطف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمد
تصویر سرمد
دائم، همیشه، پیوسته، جاوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمق
تصویر سرمق
سلمه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سرمک، سرمج، اسفناج رومی، قطف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمک
تصویر سرمک
سلمه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سرمج، سرمق، اسفناج رومی، قطف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرما
تصویر سرما
سردی هوا، هوای سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سومو
تصویر سومو
ورزشی شبیه کشتی، بومی ژاپن که میان دو حریف سنگین وزن انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
گردی سیاه رنگ که از سولفور آهن یا سولفور سرب به دست می آید و برای سیاه کردن مژه ها و پلک ها به کار می رود، خاکۀ سرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرغو
تصویر سرغو
در دورۀ آق قویونلو، نوعی عوارض که از رعایا دریافت می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروم
تصویر سروم
سرم ها، تسمه ها، دوال ها، جمع واژۀ سرم
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
نوعی از موزه. چارق. پاتاوه. گتر. (دزی ج 1 ص 650)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
رجوع به سرموزه، سرموجه و سرموج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرمو
تصویر کرمو
آنچه دارا کرم باشد کرمدار کرم خورده: میوه کرمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمه
تصویر سرمه
چیزی که در چشم کشند، گرد سیاهی که به مژه ها و پلکهای چشم میکشند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره اسفنجیان که در نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا روید (در خراسان نیز روییده میشود) گیاهی است یکساله و علفی که گلهایش منظم و کاملند و جزو سبزیهای صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف میشود دانه اش قی آور است قطف سرمج سرمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمق
تصویر سرمق
پارسی تازی گشته سرمک از گیاهان دارویی سلمه سرمک سلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرما
تصویر سرما
سردی هوا، ضد گرما
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شگته سرمج سرمک از گیاهان دارویی گیاهی است از تیره اسفنجیان که در نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا روید (در خراسان نیز روییده میشود) گیاهی است یکساله و علفی که گلهایش منظم و کاملند و جزو سبزیهای صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف میشود دانه اش قی آور است قطف سرمج سرمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمش
تصویر سرمش
زردالوی خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمد
تصویر سرمد
همیشه، دائم، جاوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرمو
تصویر سیرمو
موسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروم
تصویر سروم
کنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرغو
تصویر سرغو
ترکی باژ باژی که در شاهی آق قویونلوییان می ستانده اند نوعی عوارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگو
تصویر سرگو
ذرت خوشه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمه
تصویر سرمه
((سُ مَ یا مِ))
گرد نرم شده سولفور آهن یا نقره که برای سیاه کردن مژه ها و پلک ها به کار می رود
سرمه به چشم کور کشیدن: کنایه از کار بیهوده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرمه
تصویر سرمه
((سَ مَ یا مِ))
گیاهی است از تیره اسفناجیان یکساله و علفی که گل هایش منظم و کاملند و جزو سبزی های صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف می شود. دانه اش قی آور است،، قطف، سرمج، سرمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرمش
تصویر سرمش
((س مِ))
زردالوی خشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرمد
تصویر سرمد
((سَ مَ))
پیوسته، جاوید، همیشه، دایم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرمج
تصویر سرمج
((سَ مَ یا مِ))
گیاهی است از تیره اسفناجیان یکساله و علفی که گل هایش منظم و کاملند و جزو سبزی های صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف می شود. دانه اش قی آور است، سرمه، قطف،، سرمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرما
تصویر سرما
((سَ))
سردی، ضدگرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرشو
تصویر سرشو
((سَ))
آن که سر دیگری را بشوید، سرتراش، حجام، نوعی گل سفید رنگ که بدان سر و بدن را شویند، گل سرشوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرمو
تصویر کرمو
((کِ))
کرم دار، کرم خورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرمق
تصویر سرمق
((سَ مَ یا مِ))
گیاهی است از تیره اسفناجیان یکساله و علفی که گل هایش منظم و کاملند و جزو سبزی های صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف می شود. دانه اش قی آور است، سرمه، قطف، سرمج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرما
تصویر سرما
برودت
فرهنگ واژه فارسی سره