معنی سرغو
- سرغو
- در دورۀ آق قویونلو، نوعی عوارض که از رعایا دریافت می شد
واژههای مرتبط با سرغو
سرغو
- سرغو
- ترکی باژ باژی که در شاهی آق قویونلوییان می ستانده اند نوعی عوارض
برغو
- برغو
- بوق
ترغو
- ترغو
- طعام و شراب نوعی بافته سرخ رنگ ابریشمی نوعی بافته سرخ رنگ ابریشمی
سرگو
- سرگو
- ذرت خوشه ای
سرغه
- سرغه
- بازریش پیکو (قاصدک) از گیاهان
سرغوش
- سرغوش
- یونانی تازی گشته پخماهی
سرغچ
- سرغچ
- کاسه چوبین
یرغو
- یرغو
- یارغو، مؤاخذه، بازخواست، محاکمه، منازعه، دعوا
برغو
- برغو
- بوق، آلت فلزی یا استخوانی میان تهی که با دهان در آن می دمند و صدا می کند، بوغ، صور
برای مِثال آه سحر از نایژۀ صبح برآمد / بی جان به هوا چون نفس از لولۀ برغو (آذری- مجمع الفرس - برغو)
