دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
دُم جُنبانَک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد دُم بِشکَنَک، دُمتَک، دُم سَنجه، دُم سیجه، دُم سیچه، سَریچه، شیشالَنگ، کَراک، آبدارَک، گازُرَک
اشتالنگ، استخوانی در میان بند و ساق پا، استخوان پاشنۀ پا، استخوانی که از میان بند پا و ساق پاچۀ گوسفند بیرون می آوردند و با آن قمار می زدند، قاب، بجل، بجول، بژول
اشتالنگ، استخوانی در میان بند و ساق پا، استخوان پاشنۀ پا، استخوانی که از میان بند پا و ساق پاچۀ گوسفند بیرون می آوردند و با آن قمار می زدند، قاب، بجل، بجول، بژول
ریگزار، زمین سخت، زمین پوشیده از ریگ، زمین پر ریگ، ریگستان، زراغن، زارغنگ، زاراغنگ، برای مثال زمین زراغنگ و راه درازش / همه سنگلاخ و همه شوره یکسر (عسجدی - ۳۸)
ریگزار، زمین سخت، زمین پوشیده از ریگ، زمین پر ریگ، ریگِستان، زَراغَن، زارغَنگ، زاراغَنگ، برای مِثال زمین زراغنگ و راه درازش / همه سنگلاخ و همه شوره یکسر (عسجدی - ۳۸)
پیشرو لشکر که بعربی مقدمهالجیش خوانند و بترکی هراول گویند. (آنندراج) (برهان). پیشرو لشکر. (شرفنامۀ منیری) : طلایه نگه کن که از خیل کیست سرآهنگ این دوده را نام چیست. فردوسی. و هر کس را از آن مقدمان و سرآهنگان نیکوئیها کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 46). و همه اصفهبدان و سرآهنگان و سرلشکر جدا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). سر سرهنگان سرهنگ محمد هروی که سرآهنگان خوانند مر او را سرهنگ. سنائی. سرآهنگ تا ساقه از تیر و تیغ برآورد کوهی ز دریا بمیغ. نظامی. درای شتر خاست از کوچگاه سرآهنگ لشکر درآمد براه. نظامی. و ابوعبداﷲ محمد و ابواحمدسرآهنگ و... در وجود آمدند. (تاریخ قم ص 235). ، عسس و شحنه و میر شب. (آنندراج) : ز صدر خاص ده عارض بدرکرد سرآهنگان شب بیدارتر کرد. نزاری قهستانی (از آنندراج). ، تارگنده باشد که بر تارها بکشند. آن را تیر هم گویند. (آنندراج). تار گنده را نیز گویند که بر سازها کشند. (برهان) (رشیدی) : عدو اگر نبود گو مباش آن بدرگ بریشمی است بر این ارغنون سرآهنگی بقای جان تو بادا کدام اوتار است که گر بلرزد تاری قفا خورد چنگی. اخسیکتی. جماعت مغنیان بریشم سرآهنگی از برای جمال را بندند. (لباب الالباب عوفی ج 2 ص 244 و 245) ، خوانندگی و نوازندگی. (آنندراج) : نشست و در زبان بگرفت در عشاق آهنگی که ساز زهره را بشکست در حیرت سرآهنگش. سیف اسفرنگ (از آنندراج)
پیشرو لشکر که بعربی مقدمهالجیش خوانند و بترکی هراول گویند. (آنندراج) (برهان). پیشرو لشکر. (شرفنامۀ منیری) : طلایه نگه کن که از خیل کیست سرآهنگ این دوده را نام چیست. فردوسی. و هر کس را از آن مقدمان و سرآهنگان نیکوئیها کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 46). و همه اصفهبدان و سرآهنگان و سرلشکر جدا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). سر سرهنگان سرهنگ محمد هروی که سرآهنگان خوانند مر او را سرهنگ. سنائی. سرآهنگ تا ساقه از تیر و تیغ برآورد کوهی ز دریا بمیغ. نظامی. درای شتر خاست از کوچگاه سرآهنگ لشکر درآمد براه. نظامی. و ابوعبداﷲ محمد و ابواحمدسرآهنگ و... در وجود آمدند. (تاریخ قم ص 235). ، عسس و شحنه و میر شب. (آنندراج) : ز صدر خاص ده عارض بدرکرد سرآهنگان شب بیدارتر کرد. نزاری قهستانی (از آنندراج). ، تارگنده باشد که بر تارها بکشند. آن را تیر هم گویند. (آنندراج). تار گنده را نیز گویند که بر سازها کشند. (برهان) (رشیدی) : عدو اگر نبود گو مباش آن بدرگ بریشمی است بر این ارغنون سرآهنگی بقای جان تو بادا کدام اوتار است که گر بلرزد تاری قفا خورد چنگی. اخسیکتی. جماعت مغنیان بریشم سرآهنگی از برای جمال را بندند. (لباب الالباب عوفی ج 2 ص 244 و 245) ، خوانندگی و نوازندگی. (آنندراج) : نشست و در زبان بگرفت در عشاق آهنگی که ساز زهره را بشکست در حیرت سرآهنگش. سیف اسفرنگ (از آنندراج)
سرفراز و عالی مرتبه. (آنندراج). مفتخر. سرفراز. مباهی: سربلندان چون به مخدومی رسند خادمی را خاک پست خود کنند. خاقانی. سربلندیم هست و تاج و سریر نبود هیچ سربلند حقیر. نظامی. گر به سمع تو دلپسندشود چون سریر تو سربلند شود. نظامی. ، بلند. عالی: ولی دارم اندیشه ای سربلند که بر صید شیران گشایم کمند. نظامی
سرفراز و عالی مرتبه. (آنندراج). مفتخر. سرفراز. مباهی: سربلندان چون به مخدومی رسند خادمی را خاک پست خود کنند. خاقانی. سربلندیم هست و تاج و سریر نبود هیچ سربلند حقیر. نظامی. گر به سمع تو دلپسندشود چون سریر تو سربلند شود. نظامی. ، بلند. عالی: ولی دارم اندیشه ای سربلند که بر صید شیران گشایم کمند. نظامی
زمین ریگناک بوده و زراغن نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 263). زراغن است که زمین ریگناک و سخت باشد. (از برهان). زمین ریگناک باشد. (اوبهی) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : زمین زراغنگ و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسر. عسجدی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 236). ز فیض ابر دستت آب حیوان برآمد از زمینهای زراغنگ. شمس فخری (از جهانگیری)
زمین ریگناک بوده و زراغن نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 263). زراغن است که زمین ریگناک و سخت باشد. (از برهان). زمین ریگناک باشد. (اوبهی) (از شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : زمین زراغنگ و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسر. عسجدی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 236). ز فیض ابر دستت آب حیوان برآمد از زمینهای زراغنگ. شمس فخری (از جهانگیری)
فرهنگ. دهنۀ کاریز. (یادداشت به خط مؤلف) : روشن شود از طبعش سیل کرم و جود چون آب که روشن شود از کام فراهنگ. خواجه علی شجاعی (از تاریخ بیهق). در مآخذ دیگر لغت فارسی ضبط نشده است
فرهنگ. دهنۀ کاریز. (یادداشت به خط مؤلف) : روشن شود از طبعش سیل کرم و جود چون آب که روشن شود از کام فراهنگ. خواجه علی شجاعی (از تاریخ بیهق). در مآخذ دیگر لغت فارسی ضبط نشده است
از خاورشناسان نامی بود که بسال 1535 میلادی در قصبۀ لونوی واقع در نزدیکی شهر لیل فرانسه پا بعرصۀ وجود گذاشت و در سال 1597 درگذشت. اوابتدا در انگلستان بتدریس زبان یونان قدیم مشغول بود و سپس استاد زبان عربی و عبرانی شد و در ترجمه کتاب مقدس بزبانهای مختف شرکت جست و فرهنگی برای زبانهای عربی و کلدانی نوشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
از خاورشناسان نامی بود که بسال 1535 میلادی در قصبۀ لونوی واقع در نزدیکی شهر لیل فرانسه پا بعرصۀ وجود گذاشت و در سال 1597 درگذشت. اوابتدا در انگلستان بتدریس زبان یونان قدیم مشغول بود و سپس استاد زبان عربی و عبرانی شد و در ترجمه کتاب مقدس بزبانهای مختف شرکت جست و فرهنگی برای زبانهای عربی و کلدانی نوشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نخچیر را گویند و آن جانورانی باشند که آنها را شکار کنند، مانند آهو و قوچ صحرایی و بز و گاو کوهی و امثال آن. (برهان) (آنندراج). آهو وگور که آنها را شکار کنند. در رشیدی و جهانگیری نیزبه این معنی آمده. (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء)
نخچیر را گویند و آن جانورانی باشند که آنها را شکار کنند، مانند آهو و قوچ صحرایی و بز و گاو کوهی و امثال آن. (برهان) (آنندراج). آهو وگور که آنها را شکار کنند. در رشیدی و جهانگیری نیزبه این معنی آمده. (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء)
زمین ریگناک. (آنندراج) : زمین ژراغنگ و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسر. عسجدی (از فرهنگ شعوری). این بیت را اسدی در لغت نامه بشاهد لغت زراغنگ (با زاء یک نقطه) آورده است. رجوع به زراغنگ شود زمینی پر از سنگ چخماق، جاها از صدمۀ باران ترکیده. (آنندراج). این صورت و دو معنی آن ظاهراً مجعول است
زمین ریگناک. (آنندراج) : زمین ژراغنگ و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسر. عسجدی (از فرهنگ شعوری). این بیت را اسدی در لغت نامه بشاهد لغت زراغنگ (با زاء یک نقطه) آورده است. رجوع به زراغنگ شود زمینی پر از سنگ چخماق، جاها از صدمۀ باران ترکیده. (آنندراج). این صورت و دو معنی آن ظاهراً مجعول است
راز راز سر سر، امری است مخصوص بخداوند مثل علم بتفصیل حقایق در اجمال احدیث و جمع و اشتمال آن حقایق بر آن شکلی که هست و آیه و عنده مفاتح الغیب لایعملها الا هو ناظر بهمین معنی است (تعریفات)
راز راز سر سر، امری است مخصوص بخداوند مثل علم بتفصیل حقایق در اجمال احدیث و جمع و اشتمال آن حقایق بر آن شکلی که هست و آیه و عنده مفاتح الغیب لایعملها الا هو ناظر بهمین معنی است (تعریفات)